به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :٨
 ترسیده تو خودم جمع شدم. با لحن آرومی لب به شکایت باز کرد:
- روزی که اومدم و دیدم تو به راحتی رفتی و غیابی طلاق گرفتی؛ شکستم. از اینکه اونجور لهم کردی ازت متنفر شدم. اگه ازدواج کردم؛ فقط به خاطر این بود که به خودم ثابت کنم ازت متنفرم اما نتونستم. نتونستم نفس می فهمی؟ این دل زبون نفهم عاشقت بود؛ فقط هم برای تو می تپید و کسی غیر تو رو قبول نمی کرد ! تو این مدت همه جارو دنبالت گشتم که ازت بخوام فقط برگردی!
عجب زبون چرب و نرمی داره انگار میدونه چطور باید کلمات رو کنار هم بچینه تا قلب شکسته ام رو به تسخیر خودش دربیاره!
-نفس
-جانم!
جان گفتنم اختیاری نبود؛ دل سرکشم افسار پاره کرده بود و رام عقلم نمی شد!
لبخند زیبایی زد و به سمتم برگشت:
- برگرد نفس! نزار حسرت نبودنت رو دلم بمونه!!
- چی میگی سهیل؟ می فهمی؟ تو ازدواج کردی. اون زن خواسته یا ناخواسته وارد زندگیت شد حقش نیست که به خاطر لج و لجبازی ما لطمه ببینه. وقتی رفتم باهاش ازدواج کردی و حالا که برگشتم می خوای طلاقش بدی؟نه. من اسباب بازی دست تو نیستم سهیل! برو پی زندگیت و برای همیشه فراموشم کن!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.