به جرم عاشقی : عنوان
0
6
2
74
پارت :۶٠
قلبم از ترس بی مهابا تو قفسه سینم می کوبید!
سهیل با حرفاش، جون خودش رو به بازی گرفته بود و معلوم نبود اگه آروم و قرار نگیره؛ قراره آخرش با حرفاش چه بلایی سر من و دل بیچارم بیاره!؟
با نگرانی نگاهش کردم.
از شدت عصبانیت به خودش میلرزید و ریتم نفس هاش کند و نامنظم شده بود.
وقتی به قلبش چنگ زد و سعی کرد تا نفس بکشه؛ دنیا پیش چشمم تیره و تار شد!
از اینکه حال بدش رو میدیدم و نمی تونستم کاری کنم تا آروم بگیره؛ از خودم متنفر شدم!
خودلعنتیم رو باعث و بانی همه این اتفاقات میدونستم!اگه سرنوشتم با سهیل گره نمی خورد؛ اگه عشقش رو تو خودم میکشتم و برای همیشه پامو از زندگیش بیرون می کشیدم؛ الان سهیل مجبور نبود به جرم عاشقی، تاوان بده!
قطره اشکم روی گونم چکید که با نوک انگشتم پاکش کردم.
-آرومش کن!
- چیی؟
با گفتن همون یک کلمه نفس کم آوردم که نفس عمیقی کشیدم و حرفم رو ادامه دادم.
-من حالم خوبه مهتاب ولی سهیل...
نگاه بهت زدش رو بهم دوخت و آب دهنش رو به زحمت قورت داد.
-چی میگی؛ میفهمی چی ازم می خوای نفس؟!
تلخندی زدم.
بهش حق میدادم ازحرفم تعجب کنه؛ آخه کدوم زنی حاضر میشه از هووی خودش بخواد تا عشقش رو آروم کنه که من از مهتاب خواستم؟!