به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :٣٢
 - تو جایی رو برای رفتن نداری؛من میرم نفس! 
بهش خیره شدم و نیشخندی زدم
- نگران نباش؛ من به زندگی کردن تو آشغالدونی عادت دارم!
زندگی تو اونجور جاها اونقدری هم که فکر می کنی بد نیست!
سهیل، ناباورانه به دختر یاغی روبه روش نگاه می کرد.
نگاه منزجر کننده ای بهش انداختم
- زندگی کردن تو کثافتی بهتر از اینه با آدم پستی مثل تو، تواین قصر زندگی کنم!
دستش رو بالا برد و می خواست بهم سیلی بزنه که دستش رو تو هوا مشت کرد و پایین آورد.
نگاه سرد و یخیشو بهم دوخت و از بین دندون های چفت شده اش غرید
- با وکیلم صحبت می کنم کارای طلاقمون رو انجام بده!
از پله ها بالا رفت و در اتاق روکوبید.
با حرف سهیل پاهام سست شد و روی پله نشستم.
طلاق؟ سهیل می خواست طلاقم بده؟ تلخندی زدم؛ درستش همین بود؛ دختر یک خلافکار رو چه به سهیل نیک فر؟ مردی که همه تا کمر براش خم میشن کجا و من...
با صدای شکسته شدن چیزی به خودم اومدم؛ نگاه نگرانم رو به اتاقی که سهیل داخلش بوددوختم...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.