به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت :٨۵
کسرا که انگار با حرف‌های یکتا آروم شده بود؛کمربند رو پایین آورد و توی دستش فشرد.
ازم فاصله گرفت؛ روی مبل نشست و سرش رو توی دست‌هاش گرفت و به موهاش چنگ زد. 
دستم رو روی قلبم که تند میزد گذاشتم و از دیوار سُر خوردم و روی زمین فرود اومدم.
- خوبی کسرا؟ 
- نه؛ سرم داره از درد می‌ترکه!
- چیزی نیست؛ به خاطر میگرنته. 
یکتا با قدم های بلند به آشپزخونه رفت و با یک لیوان آب و یه بسته قرص پیش کسرا برگشت.
کسرا، لیوان آب و بسته قرص رو ازش گرفت. قرص رو توی دهنش گذاشت وآب رو یه نفس سر کشید.
- چرا اون آرام‌بخش‌هایی رو که به خاطر میگرنت بهت دادم رو نخوردی؟
کسرا بی خیال شونه ای بالا انداخت و لیوان خالی رو، روی میز گذاشت. 
- نخواستم بخورم!
- بچه شدی؛ یعنی چی که نخواستم بخورم؟ 
- بهت گفته بودم لب به اون قرص ها نمیزنم. 
یکتا که از بی‌خیالی کسرا حرصش گرفته بود؛ کوسن رو از روی مبل برداشت و روی سر کسرا کوبید.
- خیلی خری؛ آدم با خودش هم لجبازی می‌کنه کسرا ؟!
کسرا بی‌توجه به یکتا، روی مبل دراز کشید و چشم ‌هاش رو بست. 
- به جهنم؛ اصلا نخور!
از دیدن کارها و شنیدن حرف‌های یکتا حلقه چشم‌هام گشاد شد. 
 نگاه مات زدم رو ازشون گرفتم وسرم رو که احساس می‌‌کردم روی بدنم سنگینی میکنه رو به دیوار تکیه دادم. 
مرضیه خانم کنارم نشست و لیوانی سمتم گرفت.
- یکم از این رو بخور عزیزم؛ رنگ و روت پریده؛ فکر کنم فشارت افتاده.
می‌خواستم لیوان رو از دست مرضیه خانم بگیرم که دست هام لرزید و نتونستم این کار رو کنم که خودش لیوان رو نزدیک لب‌هام برد. 
یه قلپ از آب قند رو خوردم که از شیرینی بیش از اندازش عق زدم و دستم رو روی دهنم گذاشتم. 
- نمی‌خوام؛ نمی‌تونم بخورم!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.