به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت: ٢۶

قلبم از ترس و نگرانی توی سینم می کوبید و بیقرارم می کرد!
 یک حس بدی بهم می گفت اون کسی که زنگ آیفون رو زد؛ بی دلیل اینکار رو نکرده و قصد داشته سهیل رو از خونه بیرون بکشه و... 
 با فکری که به ذهنم رسید؛ عرق سردی روی بدنم نشست.
 با عجله و بی توجه به لباس های تنم از خونه خارج شدم.
 منتظر اومدن آسانسور بودم که  آسانسور باز شد و سهیل از آسانسور بیرون اومد.
- نفس! 
  مات و مبهوت نگاهم می کرد که به خودش اومد؛ اخمی کرد وبه لباسم اشاره کرد. 
- این چه وضعشه نفس ؟ ! 
به تاپی که تنم بود نگاه کردم؛ لبم رو به دندون گرفتم و خجالت زده سرم رو پایین انداختم. 
- ببخشید! دیدم دیر اومدی نگران شدم و... 
  نگاهشو ازم گرفت وکلید رو از تو جیبش در آورد؛ تو در چرخوند و در و باز کرد
- بیا تو! تا کسی با این لباسا ندیدتت. 
وارد خونه شدم و در رو بستم. 
- کی بود سهیل ؟
- یک زن بود؛دنبالش هم رفتم تا ببینم کیه ولی گمش کردم و نتونستم بفهمم کیه و چیکار داشته 
 زن؟ یعنی ممکن بود اون زن، مهتاب باشه؟ 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.