به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت : ٣٣

 صدای خشدار و تحلیل رفتش رو شنیدم 
- باشه نفس؛ طلاقت میدم! طلاقت میدم وروزی هزار بار میمیرم و زنده میشم ولی خودمو بهت تحمیل نمی کنم!

یک ساعتی از جرو بحث من و سهیل گذشته و عصبانیتم نسبت بهش کمتر شده. 
بین رفتن و موندن مردد بودم که در اتاق باز شد و سهیل از اتاق بیرون اومد.
 با دیدنم لبخند محوی زد 
- نرفتی نفس؟
بی حواس گفتم
- برم؟ کجا برم؟ 
بی خیال شونه ای بالا انداخت
- من چه میدونم! خود کله شقت میخواستی بری؛ من که نگفتم برو.
  لبخند محو سهیل از نرفتنم، دل بی جنبمو به تلاطم انداخت و وادار به موندنم کرد!
می خواستم در اتاق رو باز کنم که صدام زد؛ به سمتش برگشتم 
- بله. 
نزدیکم شد و کارتی سمتم گرفت  
- داخلش شماره وکیلم و آدرس دفترش نوشته شده ؛ لازمت میشه! 
 بغضم رو قورت دادم وکارت رو از دستش گرفتم 
-همه چی تا یک ماهه دیگه تموم میشه نفس! 
از کنارم رد شد و رفت. 
نگاه بهت زدم رو، به مسیررفتن مردی دوختم که دل زبون نفهمم دوستش داشت و ازش دل نمیکند! 
 دهنم مثل ماهی باز و بسته می شد و در تمنا ذره ای اکسیژن بودم که چشمام سیاهی رفت و روی زمین افتادم... 

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.