به جرم عاشقی : عنوان
0
6
3
68
پارت :۶٢
حرفش مثل سطل آب یخی بود که روی بدن گرگرفته ام پاشید!
سهیل تو این مدت چی رو ازم مخفی کرده بود که حالا از برملا شدنش می ترسید؟
یعنی ممکن بود...
نه؛ محال بود سهیل این بلا رو سر من و زندگیمون آورده باشه!
- منو ببخش سهیل ولی مجبورم به خاطر اینکه پات رو از این بازی بیرون بکشم؛ این موضوع رو بگم!
سهیل نفسش رو کلافه بیرون فرستاد که مهتاب با لحنی که سعی میکرد آرومش کنه ادامه داد
- نگران نباش سهیل؛ مطمئنم نفس با فهمیدن حقیقت درکت می کنه.
با شنیدن حرفش تلخ خندیدم؛ چقدر احمق بودم که فکر می کردم سهیل با مردهای عوضی دور و برم فرق داره و پاک تر از اونی هست که بخواد این کار کثیف رو انجام بده!
به یکباره و توی یک لحظه به منفور ترین آدم زندگیم تبدیل شد!
با قدم های بلند و سریع به سمتش رفتم و با تمام توانم به صورتش سیلی زدم.
-حالم ازت بهم می خوره سهیل!
کاش این بچه سقط شه و هیچ وقت نفهمه باباش چه آدم پست کثافتیه!
بی توجه به نگاه های مات زده ای که به من و سهیل نگاه میکردند؛دستم رو بالا بردم و می خواستم برای دومین بار بهش سیلی بزنم که مهتاب مچ دستم رو تو هوا گرفت...