به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany


پارت :۶

-نمی خوای حرف بزنی؟بگی که..
-اینا مهم نیست نفس. مهم اینه که تو الان پیشمی و دلم به بودنت گرمه! 
-نگه دار.
-نفس!! 
-گفتم نگه دار می خوام پیاده شم. 
توجهی نکرد که درو بازکردم و خواستم خودم رو از ماشین پرت کنم؛ که یک دفعه ترمز گرفت و ماشین با صدای بدی وایساد 
- چیکار می کنی دیوونه؟! 
- اگه حاضر شدم باهات بیام فقط به خاطر این بود که بهم بگی تویی که ادعا می کنی هنوزم دوستم داری چطور دو ماه بعد رفتنم ازدواج کردی و تمام عاشقانه هامون رو به دست فراموشی سپردی؟
 فقط نگاهم می کرد‌؛ کلافه شدم و می خواستم از ماشین پیاده شم که صدام کرد 
برگشتم و نگاهش کردم که پرسید:
-چرا چیزی رو که میدونی دوباره ازم می پرسی؟ 
 با این حرفا می خوای به چی برسی نفس ؟ 
 سکوت کرده بودم که لب هاش رو تر کرد و مردد لب زد:
- اگه ازدواج کردم فقط به خاطر این بود که...
چقدر راحت می تونست نامردیشو توجیه کنه!
صدای شکستن قلبم رو به وضوح شنیدم؛ انقدر صداش بلند بود که گویاخودش هم شنید و خجالت زده سرش رو پایین انداخت و حرفش رو نصفه نیمه رها کرد...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.