پارت :٣٠
از بین قطرات اشکم سهیل رو دیدم که سراسیمه وارد آشپزخونه شد
- نفس!
می خواست به سمتم بیاد که جیغ کشیدم
- نیا جلو کثافت ؛ نمی خوام ببینمت!
- باشه نمیام. آروم باش نفس! آروم باش!
کمی عقب رفت و با فاصله کنارم روی زمین نشست.
لیوان آبی سمتم گرفت که با دست های بی جونم لیوان رو ازش گرفتم و یک مقدار ازش خوردم.
نگران لب زد :بهتری؟
- حالم ازت بهم می خوره سهیل!
تو می خواستی با ازدواجت از من لعنتی انتقام بگیری اما مهتاب رو قربونی خودخواهیات کردی!
- نمیفهممت نفس. میشه واضح تر حرف بزنی ؟
نامه مهتاب رو مقابل چشم های متعجبش گرفتم و تکون دادم
- واضح تر ازاین؟
چرا نمی خوای بفهمی تو عوضی با نادیده گرفتن احساسش و پس زدنش مسبب مرگش شدی؟!
مات به من و برگه ای که داخل دستم مچاله شده بود نگاه می کرد.
باتمام توان به سینش کوبیدم و اشک ریختم
دستامو گرفت و باصدایی که سعی می کرد آرومم کنه گفت
- چطور می تونم کسیو که با نقشه وارد زندگیم شد و می خواست نابودم کنه رو دوست داشته باشم نفس؟!و دیدم که سراسیمه وارد آشپزخونه شد
- نفس!
می خواست به سمتم بیاد که جیغ کشیدم
- نیا جلو کثافت ؛ نمی خوام ببینمت!
- باشه نمیام. آروم باش نفس! آروم باش!
کمی عقب رفت و با فاصله کنارم روی زمین نشست.
لیوان آبی سمتم گرفت که با دست های بی جونم لیوان رو ازش گرفتم و یک مقدار ازش خوردم.
نگران لب زد :بهتری؟
- حالم ازت بهم می خوره سهیل!
تو می خواستی با ازدواجت از من لعنتی انتقام بگیری اما مهتاب رو قربونی خودخواهیات کردی!
- نمیفهممت نفس. میشه واضح تر حرف بزنی ؟
نامه مهتاب رو مقابل چشم های متعجبش گرفتم و تکون دادم
- واضح تر ازاین؟
چرا نمی خوای بفهمی تو عوضی با نادیده گرفتن احساسش و پس زدنش مسبب مرگش شدی؟!
مات به من و برگه ای که داخل دستم مچاله شده بود نگاه می کرد.
باتمام توان به سینش کوبیدم و اشک ریختم
دستامو گرفت و باصدایی که سعی می کرد آرومم کنه گفت
- چطور می تونم کسیو که با نقشه وارد زندگیم شد و می خواست نابودم کنه رو دوست داشته باشم نفس؟!