به جرم عاشقی : عنوان
0
7
2
52
پارت :٣٨
به سمت آشپزخونه دویدم و با یک لیوان آب پیش سهیل برگشتم.
لیوان روسمتش گرفتم؛لبخند محوی زدو لیوان رو ازم گرفت و یک مقدار ازش خورد.
- بهتری؟
سرش رو تکون داد.
- چیشده سهیل؟
نگاه کلافه و عصبیش رو ازم دزدید
- کارخونه آتیش گرفته نفس!
- چییی؟
با حرفی که زد پاهام سست شدو رو زمین زانو زدم.
- نفس!
- آ. آتیش گ.گرفته؟
-آروم باش نفس؛زیاد آسیب ندیده!
یعنی ممکن بود این آتش سوزی عمدی باشه و یکی کارخونه رو از قصد آتش زده باشه؟
فکر اینکه بابا برای انتقام گرفتن از سهیل کارخونه رو آتش بزنه به جونم افتاد وداشت دیوونم می کرد!
-نفس من...
میدونستم چی می خواد بگه؛چشمام رو با اطمینان روی هم گذاشتم
- تو برو سهیل! نگران من نباش؛ خودم میرم دکتر!
- مطمئن باشم میری؟
- آره.
چشمکی زد
- پس می خوای خودت خبر باباشدنمو بدی؟!
کوتاه اومدم و لبخند کمرنگی زدم
- شاید!
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳