((عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلبم کرد
زیبا بود امّا شوخی بود !
حالا
تو بی تقصیری؛ خدایت هم بی تقصیر است
من تاوان اشتباهم رو پس میدهم...))
امشب شب عروسیمِ سهیل!
شبی که چشم های بارونی و نمناکم به در دوخته شده تابیای و بتونم برای آخرین بار هم که شده ببینمت!
تو بهم گفتی برای چی باهام ازدواج کردی؛ اما منه ساده دل عاشقت شده بودم و فکر می کردم بتونم تو هم عاشق خودم کنم!
هنوزم روزی رو که نفس به خونت برگشت رو یادمه؛ روزیکه چشمتو با بی رحمی روی احساسم به خودت بستی و مثل یک آشغال از خونت بیرونم کردی!
شایددوستم نداشته باشی و به خاطر اینکه با نقشه وارد زندگیت شدم ازم متنفر باشی؛ اما بدون که من دوست دارم و نمی تونم این عشق رو با یکی غیر از تو شریک شم؛ امشب این عشق ممنوعه رو با خودم خاک میکنم وبرای همیشه پامو از زندگیت بیرون میکشم !
خودکوشیم بهونه است؛ بهونه ای برای دیدن دوبارت!
"دوستت دارم! مهتاب"
قطره اشکم روی نامه چکید. می خواستم از جام بلند شم که سرم گیج رفت و روی زمین افتادم...