به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :٧٢
تلخندی زد. 
-بهت قول داده بودم که نذارم به تو و پسرمون آسیبی برسه؛ ولی بی‌عرضگی من باعث شد ...
چشماش رو با درد روی هم گذاشت و ادامه داد.
- وقتی یادم میاد داشتی مهره سوخته این بازی کثیف میشدی؛ حالم ازخودم بهم می خوره نفس!
-تو مراقبم بودی و همه جوره هوام رو داشتی سهیل؛ اما اگه بابا من رو پیشکش جاسم نمی کرد... 
با یادآوری اون شب لعنتی،لرزی به تنم نشست که سهیل دستش رو، روی دستم گذاشت و با انگشت شستش، دستم رو نوازش کرد. 
-دیگه بهش فکر نکن نفس! 
اون اتفاق افتاد‌ تا من عاشقت بشم و دلیل زندگیم بشی!
از شنیدن حرفش لبخندی به لبم اومد. 
- همیشه فکر می کردم از روی ترحم
تیز نگاهم کرد که مظلومانه گفتم:
-اون موقع اینجوری فکر می کردم؛ ولی حالا میدونم عاشقمی و دلیل ... 
به نوک بینی‌ام زد و خندید.
-بهت که رو میدم؛ پرو میشی ها! 
تصنعی بودن خنده ها و لبخندهاش رو با تمام وجودم لمس کردم!
- سهی
- سخته نفس، هنوزم وقتی اتفاقی که برات افتاد رو با خودم مرور می کنم دلم آتیش میگیره! 
سیبک گلوش لرزید.
- من، مرگ رو  وقتی توی بغلم خواب بودی و صدای ضجه ها و التماس هام رو نمیشنیدی‌؛ با چشمای خودم دیدم! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.