پارت :۴۶
-واقعا که! اعتمادت بهم تا همین حد بود که با چرت و پرتای یک نفر اینجوری قضاوتم کنی و بهم انگ هر...
دستش رو روی لبم گذاشت و نگاه دلخورشو بهم دوخت.
-هیچ وقت ازین کلمه برای خودت استفاده نکن نفس!
اگه فقط یکبار دیگه ازش استفاده کنی؛ من میدونم و تو!
چشیدن مزه عشق آمیخته شده اش با زورگویی؛قلبم رو مالامال از خوشی کرد!
در بین گریه هام لبخندی به لبم اومد
- تو که نمی تونی بد باشی؛ پس چرا ادای بد بودن رو در میاری سهیل؟!
از دیدن چشمای گشاد شده و دهن بازش خندیدم که اخم کرد وروشو ازم گرفت.
دستم رو زیر چونم گذاشتم؛ چشمام رو ملوس کردم و بهش خیره شدم
-سهیل!
- اینجوری نگام نکن؛ عمراًمثل دفعه های قبل کوتاه بیام نفس!
با لبخند بدجنسی نگاش کردم و بهش چشمک زدم
-مطمئنی کوتاه نمیای دیگه؟
کلافه از نگاه های خیره ام؛ دستش رو لای موهاش برد و موهاشو کشید
- معلوم نیست این چشمای لعنتیش چی داره که منو اینجوری رام خودش می کنه!
************************************
صدای تاپ تاپ قلب کوچولوش که برای شروع زندگی تازش تقلا می کرد؛ فضای اتاق رو پر کرده بود!