به جرم عاشقی : عنوان
0
6
3
68
داستان : به جرم عاشقی
پارت :۵۵
نوید نفسش رو عصبی بیرون فرستاد و ازبین دندون های چفت شده اش غرید.
- اگه میدونستم قراره یک روزی وجودت برام دردسر ساز شه؛ شک نکن که میکشتمت عوضی!
با شنیدن حرفش تلخندی زدم.
جای تعجب نداشت؛ نوید برخلاف نیما، مثل بابا هر کسی رو که مقابلش قرار میگرفت رو به راحتی میکشت و از سر راهش بر میداشت!
مهتاب دهن باز کرد تا حرف بزنه که قاضی ازش خواست توی جایگاه قرار بگیره و هر چیزی رو که ممکنه به پرونده سهیل کمک کنه رو بگه.
مهتاب که از بازی دادن نوید خوشش اومده بود مستانه خندید
-نمیزارم سهیل رو قربونی کثافت کاری هات کنی!
نگاهش رو از چشمای به خون نشسته نوید گرفت؛ از کنارش گذشت و توی جایگاه ایستاد.
دستش رو، روی قرآن گذاشت وقسم خورد جز حقیقت، چیز دیگه ای نگه.
- وقتی که حشمت خان دخترشون رو توی قماربه جاسم راشد میبازه ؛اون رو مثل یک کالا در اختیار جاسم قرار میده و...
با یادآوری اون شب لعنتی که مسیر زندگیم رو تغیر داد؛ عرق سردی روی بدنم نشست!
شنیدن حقیقتی که مهتاب میگفت برام گرون تموم شد؛ دستم رو روی گوشام گذاشتم تاحرفاش رو نشنوم...