به جرم عاشقی : عنوان
0
4
2
74
پارت :٧٣
- کند و نامنظم نفس میکشیدی.
تمام تنت یخ زده بود و سرماش به قدری زیاد بود که به قلبم نفوذ میکرد و بهش سیلی میزد!
لحظه ای سکوت کرد و بعد ادامه داد:
- وقتی فرم رضایت رو جلوم گذاشتن و ازم خواستن امضاش کنم؛ دوست داشتم...
نفسش رو به سختی بیرون فرستاد و بریده بریده گفت:
- امضای اون لعنتی. برای من. مثل امضا کردن. حکم مرگت...
حرفش رو نصفه نیمه رها کرد و آب دهنش رو به زحمت قورت داد.
معلوم بود از گفتن حرف هایی که بهم میزنه داره زجر میکشه.
از بیتابی های سهیل که مسببش خودم بودم قلبم فشرده شد!
دیگه نمی تونستم بیشتر از این توی این حال ببینمش!
- تموم شد؛ بالاخره روزهای سخت و پر از ترس و استرسمون تموم شد!
میدونم تو این مدت خیلی عذاب کشیدی و اذیت شدی ولی به خاطر من هم که شده؛ گذشته رو فراموش کن و بذار زندگیمون بعد این همه بی قراری، قرار بگیره سهیل؛ خواهش می کنم عزیزم!
با شنیدن حرف هام لبخند محوی زد و چشماش رو با آرامش روی هم گذاشت.
- باشه نفس؛ هرچی تو بگی!
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که سکوت بینمون رو شکستم.
- سهیل
سوالی نگاهم کرد که گفتم:
- می خوام مهتاب رو ببینم؛ باید باهاش حرف بزنم!