به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

       
پارت :١۶

بازوم رو گرفت 
- حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری فهمیدی؟
چشم های خسته اش رو بهم دوخت و چند باری تکونم داد 
-فهمیدی؟ 
- ولم کن! 
داشتم بازومو از دستش بیرون میوردم که به سمت مبل رفت و روی مبل پرتم کرد. 
-اون روی سگمو بالا نیار نفس! 
 پاتو از خونه بیرون بزاری؛ قلم پاتو خرد کردم!  
در حالی که از پله ها بالا و به سمت اتاقش میرفت ؛ نیم نگاهی به دختر انداخت 
- گمشو از خونم بیرون! 
 سهیل که رفت از روی مبل بلند شدم و به سمت دختر رفتم.گوشه لبش پاره شده بود و رد انگشت های سهیل روی صورت سفیدش مونده بود. 
دستم رو به سمتش گرفتم تا بلند شه که دستم رو پس زد و از جاش بلند شد و از پله ها بالا رفت. 
بعد از مدتی با چمدون کوچکی از پله ها پایین اومدو به سمت در رفت؛ در رو باز کرد و خندید 
- خریت کردی دختر جون! فکر نکنم حشمت خان اگه بفهمه به زندگیش برگشتی اجازه زندگی کردن رو بهتون بده!
نگاهم به در ثابت مونده بود که سرم گیج رفت؛ دستم رو به دیوار گرفتم تا نیفتم... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.