به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :۶۴

نگاه بارونیم رو ازش دزدیدم؛ بهش پشت کردم و می خواستم از دادگاه بیرون برم که با دردی که زیر دلم پیچید جیغ کشیدم و روی زمین افتادم.
- نفس!
سهیل کنارم زانو زد؛ با دست های بستش سرم رو روی سینه اش گذاشت و نوازشم کرد.
- آروم باش نفسم؛ آروم باش دورت بگردم!
چرا به جرم نکرده محکومم می کنی و باحرفات اینجوری دلم رو میلرزونی؟!
به عقب هولش دادم و با گریه داد زدم. 
-ولم کن؛ راحتم بزار؛ بدم میاد ازت! 
من رو به خودش فشرد وچشم های اشکیم رو بوسید.
- از چی می ترسی وقتی اول و آخرش جات تو آغوش خودمه نفس! 
دل بی جنبم در برابر حرف ها و عاشقانه هاش کم آوردو کمی آروم گرفت!
- خیلی پستی سهیل؛ تاکی قراره با حرفات بازیم بدی؛ تا کی؟
 از آغوشش بیرونم آورد؛ دستش رو، روی شونه ام گذاشت و نگاه دلخورش رو بهم دوخت. 
- بازیت بدم؛ چرا فکر می کنی دارم با حرفام بازیت میدم نفس؟! 
من لعنتی که وقتی به زندگیم برگشتی با وجود اینکه مهتاب زن عقدی و محرمم بود؛ ازخونم بیرونش کردم و طلاقش دادم؛ پس چرا انقدر بهم بی اعتمادی؟!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.