به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :۴

 - خوبی؟ 
لب به شکایت باز کردم:
- دوست داشتنت یعنی اینکه ۲ ماه بعد رفتنم ازدواج کنی؟آره؟ 
- پس تو؟ 
دستم رو مشت کردم و باتمام توان به سینه اش کوبیدم
-آره. کاش انقدر منو احمق فرض نمی کردی سهیل! 
از این همه تظاهر و رفتار های به ظاهر عاشقانت حالم بهم می خوره. 
دستم رو گرفت و نزدیک لب هایش بردو بوسه ای طولانی زد. 
سکوتش برام عذاب آور بود که ادامه دادم:
تو نمی تونی درک کنی که من با دیدن دختری با لباس عروس که سر روی شونه هات گذاشته بود و با عشق نگاهت میکرد چی کشیدم‌؛ از فکر اینکه تو با اون به ح...
دستش رو روی لب هایم گذاشت 
- هیس!! وقتی از چیزی خبر نداری هیچی نگو 
 سکوتم رو که دیدنزدیکم شد‌ و دستش رو به دور کمرم حلقه کرد. صورتم مماس باصورتش بود و نفس های تب دارش به صورتم می خورد و دگرگونم می کرد. صدای تاپ تاپ قلبمون ملودیه زیبایی رو ساخته بود. 
 تقلا کردم تا از آغوشش بیرون بیام. 
- آروم بگیر دختر!!بزار منم آروم بگیرم و با تک تک سلول هام عطر تنتو حس کنم! 
************************************
 چند قدمی جلوتر از من رفت و در جلو ماشین رو برایم باز کرد... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.