به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :١٠٩
 
 برای چند لحظه شوکه شدم.
مرضیه خانم که از همه چیز زندگی‌م خبر داشت دیگه چرا مثل کسرا و دادیار انقدر بی‌انصافانه قضاوتم می‌کرد؟! 
چرا فکرمی‌کرد بچه‌م برام اهمیتی نداره؟ 
نیشخندی زدم:
- چیزی از زندگیم باقی نمونده که بخوام بهش فکر کنم.
نکنه منظور شما از زندگی یه قاب عکس و یه مشت خاطره‌ست؟ 
- نه منظورم بچه‌ست؛خودت خوب میدونی بدون سهیل و تنهایی نمی‌تونی بزرگش... 
وسط حرف مرضیه‌خانم پریدم و با عصبانیت گفتم:
- سهیل به بچه من نیاز نداره!
مرضیه خانم بی‌توجه به لحن بدم سرم رو توی آغوش گرفت و پیشونی‌م رو آروم بوسید. 
- این چه‌حرفیه میزنی آخه قربونت بشم؟ بچه‌م؟
این کارت خودخواهیه مطلقه نفس! 
این بچه همون قدر که به تو نیاز داره به باباش هم نیاز داره‌ عزیزم؛ درک کن! تو حق نداری این بچه‌ رو از داشتن پدرش محروم کنی!
نمی‌خوای باهاش زندگی کنی باشه اشکالی نداره طلاق بگیر ولی زندگی رو به دخترت حروم نکن دیگه!
چیزی نگفتم و فقط آه کشیدم. حرف‌های منطقی مرضیه خانم دلم رو نرم کرده بود. 
میدونستم سهیل پشت و پناه خوبیه و دخترم با سهیل خوشبخت‌تره تا با من!
ولی من یه زن عاقل نبودم که بخوام به این چیز‌ها فکر کنم ودرک درستی‌ ازشون نداشتم. 
 من فقط یه دختر بیست و شش ساله بودم که برای اولین بار اینجوری داشت مادرشدن رو تجربه می‌کرد.
شرایط بد بارداری‌م بدجوری روم اثر گذاشته بود و افسرده‌م کرده بود. 
از یادآوری چیز‌هایی که توی این چهار‌ماه بهم گذشته بود لبخند تلخی روی لب‌هام جا خوش کرد.
این مدت کم بلا سرم نیومده بود.
چیزهایی رو تحمل کرده بودم که حتی یکدونه‌ش هم می‌تونست یه آدم رو از پا در‌بیاره ولی من همه اون‌ها رو به خاطر سهیل و دخترم تحمل کردم و حالا..
اینکه انگشت نمای مردم بشی و مثل یک جزامی باهات برخورد کنن یا اینکه بی‌احترامی و پچ‌پچ‌های آزاردهنده‌شون رو بشنوی و نتونی چیزی بگی واقعا دردناکه!
برای این نخواستن ها زیادی حیف بودم!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.