به جرم عاشقی : عنوان
0
6
3
68
پارت :۵٩
نوید نگاه سردش رو به سهیل دوخت و عصبی خندید
- نترس؛ توله ات هم مثل خودت دو دستی این دنیای وامونده رو چسبیده و با این چیزا طوریش نمیشه!
- حرف دهنت رو بفهم عوض...!
- کافیه؛ تمومش کنیدو ساکت باشید!
از سکوت مرگ بار فضای دادگاه بی اختیار لرزی به تنم نشست که دستام رو بغل کردم و تو خودم جمع شدم.
نگاه بی قرار و نگرانم با سهیل و نوید در چرخش بود که قاضی سکوت دادگاه رو شکست و به سرباز دستور داد به دست های نوید دستبند بزنه واز دادگاه بیرون ببرتش.
مهتاب دستش رو سمتم دراز کرد.
- می تونی از جات بلند شی نفس؟
نگاهم به سهیل که کلافه سرش رو تو دستاش گرفته بود و به من نگاه می کرد؛ کشیده شد.
- اوهوم
دست مهتاب رو گرفتم و می خواستم از رو زمین بلند شم که با حرف نوید، خشکم زد.
- داغش رو به دلت میزارم نفس؛کاری می کنم آرزوی درآغوش کشیدنش رو با خودت به گور ببری!
از شنیدن حرفش قلبم تیر کشید و دردش نفسم رو بند آورد!
سهیل دستش رو مشت کرد؛ روی جایگاه کوبید و فریاد کشید.
- خفه شو کثافت!
حیف که دستم بستست وگرنه با همین دستای خودم خفت می کردم!