به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :٢ 
 چی میگفتم؟ میگفتم بابام همه چی رو فهمیده ؟ منتظر اینه که پیدامون کنه تا انتقام روزای سختشو بگیره ؟
اگه رفتم به خاطر خودت رفتم؛ نمی خواستم با چشمام ببینم خاک سرد درآغوشت گرفته ؟ باور می کرد؟
توهمین فکر ها بودم که چشمام سیاهی رفت و آخرین چیزی که شنیدم صدای فریاد سهیل بود.
"دوساعت بعد"
چشمام رو آروم آروم باز کردم. پرستار که چشم های بازم رو دید لبخندی زد
- عزیزم به هوش اومدی؟
- من اینجا چیکار می کنم؟
-نترس عزیزم! شوک عصبی بهت وارد شده بود از هوش رفته بودی
به سمت در رفت
- برم به شوهرت خبر بدم به هوش اومدی از نگرانی دربیاد.وقتی از هوش رفته بودی بیمارستان رو، رو سرش گذاشته بود.معلومه که حسابی دوستت داره!
از حرف پرستار پوزخندی زدم.
پرستار که رفت روی تخت نششستم و کیفم رو برداشتم و زیپش رو باز کردم. به تیغی نگاه کردم که مدت ها بود توی کیفم بود و منتظر روزی بودم که سهیلم رو ببینم و همچی رو برای همیشه تموم کنم. تیغ رو برداشتم و می خواستم روی رگم بکشم که دستی روی دستم نشست؛ تیغ رو ازم گرفت و روی زمین انداخت...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.