به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :٧١
- می تونم ببینمش؟
پرستار نیم نگاهی بهم انداخت ومردد از جلو در کنار رفت. 
- هیجانات منفی اصلا براشون خوب نیست؛لطفا چیزی نگید که دوباره حالش بد شه!
سهیل، چشماش رو بست و نفسش رو با حرص بیرون فرستاد. 
-چشم؛ حواسم هست! 
پرستار که رفت؛ وارد اتاق شد و در رو محکم بست.
زیرلب با خودش غرغر می کرد که کلافه شدم و بهش توپیدم.
- چته سهیل؛ کلافم کردی! 
چرا مثل بچه ها مدام غر میزنی؟
- چمه؛ مگه نشنیدی چی گفت؟ 
صداش رو نازک کرد‌ و ادای پرستار رو دراورد. 
- لطفا چیزی نگید که دوباره حالش بد شه!
از کارش خنده ام گرفت و خندیدم که لبخند زیبایی زد و نجوا کرد. 
-بخند نفسم ،بخند که قشنگترین نت دنیا صدای خنده‌هاته!
نزدیکم رو تخت نشست و طره ای از موهام رو پشت گوشم فرستاد.
- خوبی؟ 
- اهوم. 
مگه میشه تو پیشم باشی و حالم خوب نباشه سهیل؟! 
لبخندش پررنگ تر شد؛ دستش رو،لای موهام برد و با موهام بازی کرد. 
- اگه بلایی سرت میومد؛ هیچ وقت خودم رو نمی‌بخشیدم نفس! هیچ وقت!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.