به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :١٠۶
حال منم بهتر از یکتا نبود.
قیافه کسرا انقدر ترسناک شده بود که حتی من هم ازش ترسیده بودم و زبونم از ترس بند اومده بود. می‌خواستم حرف بزنم ولی فقط لب‌های خشک‌شده‌م تکون می‌خورد. 
چشم‌های سرخ شده از عصبانیت کسرا و رگ های متورم و برجسته پیشونی‌ش...
کارد می‌زدی خون‌ش درنمی‌اومد!
یکتا پشت دستش رو به دورلب‌‌‌ش کشید و خون لبش رو پاک کرد. 
- آفرین؛ دست مریزاد!
خوب امانت داری کردی آقا کسرا! 
اینجوری می‌خواستی... 
کسرا وسط حرف یکتا پرید و از بین دندون‌های چفت‌شده‌ش عصبی غرید:
- نشنوم صدات رو! 
گمشو از جلوی چشم‌هام؛ نبینمت!
چونه یکتا لرزید؛ اشک‌ توی‌ تیله‌های رنگیش حدقه زد و از بین قطرات اشکش کسرا رو نگاه کرد؛نگاه‌هایی که هیچ وقت کسرا معنی‌ش رو نفهمید و درک نکرد. 
یکتا ساکم رو، روی زمین گذاشت و دوید و از جهنمی که داخلش بود فرار کرد و خودش رو نجات داد. 
 یکتا که رفت به دور تا دور خونه نگاه کردم و با ترس آب دهنم رو قورت دادم.
حالا نه یکتا بود و نه مرضیه خانم.
من بودم و کسرا؛ درست مثل یه آهو توی چنگال شیر! 
کسرا نگاه از مسیر رفتن یکتا گرفت و سر من فریاد کشید:
-همین رو می‌خواستی؟ 
می‌خواستی آتیش بشی بیفتی توی زندگیم؟!
الان جز اینکه زندگی‌م رو مثل زندگی خودت به لجن بکشی کار دیگه ای کردی؟
- اونی که زندگیت رو به لجن کشید من نبودم خود بی‌لیاقتت بودی؛ تویی که پول سهیل چشم‌هات رو کور کرده بود و به خاطرش... 
کسرا چند قدمی به سمتم اومد که ساکت شدم و چند قدم عقب رفتم. 
- خب داشتی می‌گفتی به خاطرش؟ ادامه‌ش رو بگو!
هرقدم که من عقب ‌می‌رفتم کسرا دو قدم بلند برمی‌داشت و فاصله بینمون رو پر می‌کرد.
همین طور که می‌رفتم به میز خوردم و متوقف شدم.
 کسرا که مقابلم ایستاد چشم‌هام رو بستم و منتظر بودم سیلی‌ش رو نوش جان کنم که یک‌دفعه سردی چیزی رو روی گونه‌م حس کردم و به خودم لرزیدم.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.