به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

     
پارت :٢١

- م. من چی. چیزی ازت مخ. مخفی ن. نکردم. 
عصبی خندید 
- مخفی نکردی؟ پس می خوای بگی این دروغ بوده که می خواستن زنمو به یک کفتار پیر بفروشن آره ؟! 
با حرف سهیل، روزی رو به یاد آوردم که برای حفظ نجابتم از اون آشغالدونی فرار کردم. 
((عصر بود. گل هارو فروخته بودم و به خونه برگشتم. همین که در رو باز کردم نگاهم به پیر مردی افتاد که روی صندلی نشسته بود و پیپ میکشید. متوجه نگاه های خریدارانش روی خودم شدم؛ لحظه ای سهیل رو به یادآوردم. مدت ها بود دلتنگ سهیل و آغوش گرمش بودم! نیاز داشتم که سرم رو، روی سینه ستبرش بزارم و با شنیدن صدای تاپ تاپ قلب بی قرارش و نجواهای عاشقانش آروم بگیرم!
- آقا خونه نیستن. 
- با خودت کار داشتم.تو باید نفس باشی درسته؟ 
نگاهی منزجر کننده بهش انداختم و خواستم از اتاق خارج بشم که از روی صندلی بلند شد و با چند قدم بلند خودشو بهم رسوند. 
- کجا می خوای بری خوشگلم؟
عجله نکن؛ هر موقع کارم باهات تموم شد با هم از اتاق میریم بیرون! 
از تصور حرفی که زد تنم لرزید.
- کثافتِ عوضی! 
خندید و برق نگاه شیطنت آمیزش حالم رو بد کرد  
-  میدونی شنیدن فحش اونم از لبای قلوه ای وقشنگت تا چه حد میتونه بی طاقتم کنه؟! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.