به جرم عاشقی : عنوان
0
5
3
68
پارت :۶۵
از شنیدن حرفاش خنده ام گرفت؛چی درباره ام فکر کرده بود که می خواست دروغ هاش رو باورکنم و آروم بگیرم؟
دستش رو که روی شونم بود رو پس زدم.
-منو احمق فرض نکن؛ چطور ازم می خوای که باور کنم یک آدم مرده رو طلاق دادی سهیل؟!
- مرده؟
- آره؛شاید تو یادت نیاد؛ ولی من روزی رو که به خاطر نامه مهتاب...
صداش توی گوشم پیچید.
- با وکیلم صحبت می کنم کارای طلاقمون رو انجام بده؛ همه چی تا یک ماهه دیگه تموم میشه نفس!
با یادآوری اون روز تلخندی زدم و حرفم رو ادامه دادم
- داشت زندگیمون از هم پاشیده می شد رو خوب یادمه!
نگاه معناداری بهش انداختم و پوزخندی زدم.
-مهتابی رو که اون موقع فکر میکردی خودکشی کرده و مرده،چطوری طلاق دادی سهیل؟!
سکوت کرده بود وسکوتش مهر تائیدی شد برای بلایی که سر من و دل بیچارم اورده بود!
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و از رو زمین بلند شدم
-حالا فهمیدی چرا بهت اعتماد ندارم؟ چون همیشه به جای شنیدن حرف راست مثل الان فقط ازت یک مشت دروغ شنیدم سهیل !
بی توجه به نگاه های بی قرارش، از کنارش رد شدم و می خواستم ازدادگاه بیرون برم که با حرفش سر جام خشکم زد...