به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت :٢٧

اگه می خواسته سهیل رو ببینه و باهاش حرف بزنه پس چرا خودشو از سهیل پنهون کرده؟ 
نفسم رو با آسودگی بیرون دادم و کنار سهیل روی مبل نشستم. 
حتی اگه اون زن، مهتاب بود اهمیتی برام نداشت. همین که...  
- خوبی؟ حواست کجاست؟ 
-چیزی گفتی؟ 
- گفتم کیک رو برش نمیزنی بخوریم ؟ 
- چرا شکمو بیار تا برش بزنم! 
کیک رو آورد و مقابلم روی عسلی گذاشت. مقداری از کیک رو با دوتا کاردو چنگال توی یک بشقاب، مقابل خودم و سهیل گذاشتم. 
چنگال رو به کیک زدم و سمتش گرفتم‌‌‌ که باشیطنت نگاهش چنگال رو ازم گرفت؛ کیک رو روی لب هام کشید و فاصله مون رو به صفر رسوند!
با دهان باز و چشمای گشاد نگاهش  می کردم که خندید؛ از خنده شیرین و مردانه اش خنده ام گرفت.
- هومممم! تا حالا کیک به این خوشمزگی نخورده بودم!


-سهیل.میشه برام گیتار بزنی؟
- گیتار؟
با حرفی که زدم لبخند از روی لبش پاک شد وغم عجیبی توی چشماش نشست...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.