به جرم عاشقی : عنوان
0
8
2
80
پارت :٢٧
اگه می خواسته سهیل رو ببینه و باهاش حرف بزنه پس چرا خودشو از سهیل پنهون کرده؟
نفسم رو با آسودگی بیرون دادم و کنار سهیل روی مبل نشستم.
حتی اگه اون زن، مهتاب بود اهمیتی برام نداشت. همین که...
- خوبی؟ حواست کجاست؟
-چیزی گفتی؟
- گفتم کیک رو برش نمیزنی بخوریم ؟
- چرا شکمو بیار تا برش بزنم!
کیک رو آورد و مقابلم روی عسلی گذاشت. مقداری از کیک رو با دوتا کاردو چنگال توی یک بشقاب، مقابل خودم و سهیل گذاشتم.
چنگال رو به کیک زدم و سمتش گرفتم که باشیطنت نگاهش چنگال رو ازم گرفت؛ کیک رو روی لب هام کشید و فاصله مون رو به صفر رسوند!
با دهان باز و چشمای گشاد نگاهش می کردم که خندید؛ از خنده شیرین و مردانه اش خنده ام گرفت.
- هومممم! تا حالا کیک به این خوشمزگی نخورده بودم!
-سهیل.میشه برام گیتار بزنی؟
- گیتار؟
با حرفی که زدم لبخند از روی لبش پاک شد وغم عجیبی توی چشماش نشست...