به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :٨١
گوشی رو از دستش گرفتم و به فیلمی که داشت پخش می‌شد نگاه کردم. 
از دیدن چیزی که دیدم قلبم مچاله شد! 
گوشی توی دست‌هام لرزید و روی زمین افتاد.
باورم نمی‌شد کسی که اون دختر رو در آغوش گرفته و بین بازوهای مردونش پنهون کرده؛ همون سهیلی باشه که یادگاریش پیشم امانته! 
نگاهم روی فیلم ثابت مونده بود که قطره اشکم روی صفحه گوشی چکید. 
توی یک لحظه مرگ به خواستنی‌ترین و‌ شیرین‌ترین آرزوم تبدیل شد! 
-چی پیش خودت فکر کردی که لقمه‌ ای به این بزرگی برداشتی نفس؟
 گیج نگاهش می کردم که خندید و بی‌رحمانه گفت :
- فکر کردی مردی مثل اون به تویی که پیشکش جاسم بودی متعهد می‌مونه و... 
از شنیدن حرف‌ها و تحقیر‌هاش که مسببش سهیل بود؛ قلبم آتیش گرفت!
دستم رو بالا بردم و می‌خواستم بهش سیلی بزنم که مچ دستم رو تو هوا گرفت. 
- این سیلی رو باید به همون نامردی که این بلا رو سرت آورده بزنی نه من! 
مچم رو از دستش بیرون کشیدم و دهن باز کردم تا حرف بزنم که نگاهم به مرضیه خانم افتاد که گوشی رو از روی زمین برداشت و فیلم رو قطع کرد. 
-تو آدم نیستی نه؟! 
نگاه منزجر کننده ای به دادیار انداخت و ادامه داد:
- حیوون به حیوون بودنش با همنوع خودش اینجوری رفتار نمی‌کنه که توی پست فطرت با این دختر ... 
- توی دنیا یک چیزی هست که برای یک مرد بیشتر از هر چیزی اهمیت داره؛ اون هم غرورشه که اگه بشکنه و له بشه دیگه هیچی از اون مرد باقی نمی‌مونه! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.