به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :١٠٠
 -یه‌ تیکه جواهر!
کسی که باهاش می‌تونم سر تا پات رو طلا بگیرم و خوشبختت کنم!
-خوشبختم کنی؟ اونوقت با بدبخت کردن یکی دیگه آره؟
- بدبخت کردن که نه ولی آره.
- خیلی...
یکتا لحظه‌ای ساکت شد و بعد با غیض و دلخوری ادامه داد:
- باورم نمیشه کسرا؛ یعنی انقدر عوضی شدی که حاضری دختری که از روی بی‌کسی بهت پناه آورده رو بفروشی آره؟!
چقدر یه آدم می‌تونه بد باشه آخه!
- بفروشمش؟ کی گفته که می‌خوام این کار رو کنم؟ باز حرف‌ اضافه زدی؟
کسرا نفسی گرفت و بعدموذیانه ادامه داد:
- اتفاقاً این بار قصدم خیره و می‌خوام دست دوتا عاشق رو توی دست هم بزارم و بهم برسونمشون؛ این کجاش بدبخت کردنه؟!
حالا شاید این وسط دهن ما هم شیرین شد و یه مژدگونی خوب هم گرفتیم!
- پس بگواین همه مدت الکی اون دختر رو پیش خودت نگه‌نداشتی و براش نقشه داشتی.
- آره داشتم؛ نکنه فکر کردی دلم براش سوخته؟ نه یکتا فقط می‌خواستم آمارش رو در بیارم که با کمک اون دادیار کودن در آوردم.
کسرا بشکنی زد و با شوق و ذوق زمزمه کرد:
- آخ که اگه اشتباه نکرده باشم یکتا شاه ماهی صید کردم...
بالاخره پیداش می‌کنم و با خودم میارمش که دست این اعجوبه رو بگیره و با خودش ببرتش!
دهنم از شدت تعجب باز مونده بود و حلقه چشم‌هام از این گشادتر نمی‌شد. باورم نمی‌شد این همه مدت کسرا از همه چیز خبر داشته و برام نقشه کشیده بود.
دیگه نمی‌خواستم فقط شنونده حرفاشون باشم و اجازه بدم برای من و زندگیم تصمیم بگیرن.
آنژیوکت رو کشیدم و از توی دستم در آوردم. از تخت پایین اومدم و در حالی که دستم رو به دیوار گرفته بودم که نیفتم توی چهارچوب در ایستادم و بدون مقدمه و با پوزخندی که روی لب‌هام جا‌ خوش کرده بود کسرا رو مخاطبم قرار دادم و گفتم:
-از سهیل یه پاپاسی هم بهت نمی‌رسه جناب؛ پس سرجات بشین و انقدر خودت رو اذیت نکن و براش دم تکون نده!
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.