به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت :٧۵
پسرک بی گناهم که از صدای شکستن گلدون و فریاد سهیل ترسیده‌ بود‌؛ جیغ کشید و گریه کرد.
- چته دیوونه؛ ترسوندیش !
با نوک انگشتم، صورت کوچولوش رو نوازش کردم و در آغوش کشیدمش! 
- جانم عزیزم؛ گریه نکن قربونت برم!
- بده من بچه رو!
به خودم فشردمش و تخس گفتم:
-عمراً؛بچه رو بهت بدم که یک بلایی سرش بیاری آره؟! 
با شنیدن حرفم، سرش رو بالا آورد و مات چهره‌ام شد. 
- می فهمی چی میگی نفس؛چرا باید بلایی سر بچه خودم بیارم ؟! 
پوزخندی زدم. 
- از آدم دیوونه ای مثل تو هر کاری بر میاد!
دندون هاش رو به هم سابید و نگاه عصبیش رو بهم دوخت. 
- دیگه داری با چرت و پرتات اون روی سگمو بالا میاری نفس! بدش به من! 
-نمیدم!
بچه رو از آغوشم بیرون کشید؛بغلش کردو از روی تخت پایین اومد.
-م. می خوای چیکار کنی؟ 
- با خودم می‌برمش؛ اینجا که باشه اذیتت میکنه و نمیذاره استراحت کنی! 
 برعکس دلم که از این همه توجهش قنج رفت؛ ابرو درهم کشیدم و بهش توپیدم. 
- کسی که اینجا حضورش اذیتم میکنه تویی نه این بچه ،اگه خودت می خوای بری برو برام مهم نیست ولی حق نداری بچمو...
بی توجه بهم از اتاق خارج شد و در رو بهم کوبید.
از شدت عصبانیت، نفسم بند اومده بود‌ که به قلبم چنگ زدم و سعی کردم نفس بکشم... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.