به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت: ٣۶

- برم برات یک چیزی بیارم بخوری.
سهیل که رفت سرم رو به مبل تکیه دادم و چشمامو، روی هم گذاشتم.
با پیچیدن بوی عطر تنش تو بینیم بی اختیاربینیمو چین دادم و چشمام رو باز کردم. 
ملافه ای روم انداخت. 
- بیداری نفس؟
- آره. 
 با فاصله کنارم روی مبل نشست.
 از ظرف میوه ای که رو عسلی گذاشته بود؛ سیبی برداشت وتوی بشقاب خردش کرد و مقابلم گذاشت.
زیر نگاه ریزبینش چند تیکه سیب برداشتم و با ولع خوردم.
- خودت نمی خوری سهیل؟
لبخند مرموزی زد
- نه. خودت بخور.
دستشو و زیر چونش گذاشت و نگاهم کرد
-نفس
- بله 
- دکتر رفتی؟ 
- نه. برای چی دکتر برم؟ 
از رو مبل بلند شد.
-حاضر شو ببرمت دکتر!
کلافه نفسمو بیرون دادم. 
- من حالم خوبه سهیل؛ نیازی به دکتر ندارم. 
چشماش درخشید؛ با شوق خاصی گفت
- لجبازی نکن؛ ممکنه باردار باشی نفس!
با حرفی که زد سیب تو گلوم پرید و به سرفه افتادم... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.