به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت :٨۴
- دختره نمک‌نشناس؛ میدونم باهات چیکار کنم!
با قدم های بلند، به سمت کمدش رفت و از داخلش کمربندی برداشت.
از دیدن کمربندی که توی دستش بود؛ خون توی رگ‌هام یخ بست!
- برو کنار مرضیه خانم؛ من باید این دختر زبون نفهم رو آدمش کنم!  
- اشتباه کرد آقا؛ جوونی کرد؛ نفهمید چی گفت؛شما به بزرگی... 
کسرا، مرضیه خانم رو پس زد و روی زمین انداخت. 
- مرضیه خانم! 
قلبم از ترس توی قفسه سینم می‌کوبید و بی‌قرارم می کرد!
به چشم های به خون نشستش نگاه می‌کردم که با فریاد بلندی که کشید؛ چشم‌هام رو بستم و آب دهنم رو به سختی قورت دادم. 
- که دلت خنک میشه با حرفات عصبانیم می‌کنی آره؟!
- به بچه ای که داره رحم کن آقا؛کاری که با هانیه کردی رو با این دختر نکن‌؛ خواهش می‌کنم! 
 کسرا، چونم رو توی دستش گرفت و فشرد. 
- تا چند دقیقه پیش که خوب جیک‌جیک می‌کردی؛پس چرا الان خفه‌خون گرفتی؟  
- ا‌ش. اشتباه 
-هر اشتباهی تاوانی داره؛تو هم این‌بار تاوان اشتباهت رو پس میدی تا یاد بگیری دیگه غلط اضافه نکنی!
کمربند رو بالا برد که چشمام رو بستم و جیغ کشیدم.
- معلوم هست چیکار می کنی کسرا؟ اگه کمربند به بدن این طفلک بخوره که هم خودش و هم بچش هر دو می‌میرن! 
با شنیدن صدای زنانه ای که سعی می‌کرد با حرف‌هاش کسرا رو آروم کنه؛ چشم‌هام رو باز کردم و نگاهم به دختری که توی چهارچوب در ایستاده بود و با نگرانی به من و کسرا نگاه می کرد؛ کشیده شد. 
- به درک‌‌ بمیرن! 
-هانیه و پسرش رو یادته کسرا؟ 
- بسه!
-تو اون جنین هفت ماهه رو کُشتی؛ با همین کمربند به جون هانیه افتادی و... 
- گفتم بسه؛ تمومش کن یکتا! 
- تو که نمی خوای ماجرای هانیه دوباره تکرار بشه؛ می‌خوای؟
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.