به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت: ٣٧

- چی میگی سهیل‌؛ بچه کجا بود؟! 
بی توجه به من؛ از پله ها بالا رفت و بعد از چند دقیقه با لباسام برگشت.
 با لبخند حرص دراری لباسامو سمتم گرفت؛چشم غره ای رفتم و لباسامو از دستش گرفتم.
صدای خنده های ریزش کلافم کرد؛ همینجور که آخرین دکمه مانتوم رو می بستم؛ کوسن رو برداشتم و به سمتش پرت کردم
- واقعا که! من دارم حرص می خورم سهیل؛ اونوقت میخندی؟
 خندشو جمع کردو دهن باز کردتاحرف بزنه که گوشیش زنگ خورد؛ تماس رو وصل کرد و ازم فاصله گرفت.
نمیدونم کی بهش زنگ زد و چی بهش گفت که یکباره فریاد کشید
- آتیش گرفته؛ پس تو اونجا چه غلطی می کردی کثافت؟! 
ترسیده سمتش رفتم 
- چی. چیشده سهیل؟
به گوشیش اشاره کرد
-  باشه. خودمو می رسونم!
تماس رو قطع کرد وگوشیشو به دیوار کوبید
- یک مشت لاشخور دور خودم جمع کردم!
حیوون از این بی عرضه مفت خور حواسش جمع تره! 
با نگرانی نگاهش کردم. 
از شدت عصبانیت بدنش می لرزید ونفسش به شماره افتاده بود... 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.