به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany


پارت :۵۴

مهتاب؟!
ناباورانه نگاهش می کردم که نزدیکم شد؛ دست های سردم رو تو دستاش گرفت و کمکم کرد از رو زمین بلند شم.
-نمی خواد التماس این پست فطرت کنی نفس! 
سکوت کرده بودم و نگاهش می کردم که چشماش رو با اطمینان روی هم گذاشت. 
-  هرجور شده،بی گناهیش رو ثابت میکنم؛ قول میدم! 
- تو زند...
مهتاب نگاهشو از من گرفت و به نوید دوخت و پوزخندی زد. 
-  آره؛ زنده موندم تا این بازی مسخره ای رو که تو و بابات از مدت ها قبل راه انداختین رو برای همیشه تمومش کنم!
ترس نوید، از زنده بودن مهتاب که می خواست با بر ملا کردن اتفاقات گذشته بی گناهی سهیل رو ثابت کنه رو با تمام وجودم حس کردم!
نوید به سمتش حمله کرد و بازوش رو تو دستش گرفت و فشرد. 
-دهنت رو میبندی مهتاب؛ چون اگه بخوای بازش کنی...
 مهتاب بازوش رو از دست نوید بیرون کشید و خندید. 
-چرا ترسیدی نوید؛ تو که از بازی کردن خوشت میومد؟!
 خندش رو جمع کرد و جدی گفت
-با تهدیدهات به جایی نمیرسی؛خودت رو خسته نکن نوید! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.