به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت :۴٢

 بعد از چند دقیقه، سهیل نگاهشو از مرد گرفت و به من دوخت.
- بی خودی نگرانی؛داری اشتباه می کنی نفس!
- ولی سهی...
- غذاتو بخور عزیزم!
داشتم با قاشق و چنگال داخل دستم با غذا بازی می کردم که سهیل کلافه از رو صندلیش بلند شد
- کجا میری؟ 
- میرم یک چیز دیگه ای برات بیارم؛ شاید بتونی بخوری.
لبخندی زدم 
- نمی خواد سهیل. میل ندارم؛نمی تونم چیزی بخورم.
چشم غره ای نثارم کرد و بی توجه بهم رفت.
سرم رو، روی میز گذاشتم و چشمام رو بستم. 
- نفس.
با شنیدن صدای مردانه آشنایی سرم رو بالا آوردم؛از دیدن دوباره اش لحظه ای نفسم بند اومد! 
- تو؟! 
-فکر نمی کردم دوباره ببینمت بانو!
نگاهمو ازش گرفتم
- چی از جونم می خوای دادیار؟
صندلی رو عقب کشید و مقابلم روی صندلی نشست . 
- نترس؛ نمی خوام اذیتت کنم نفس!
قراره یک معامله ساده با هم انجام بدیم؛ همین! 
- معامله؟ چه معامله ای؟
خندید
- خودت در ازای جونش! چطوره؟
معامله منصفانه و خوبیه نه؟! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.