به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :٢۵
 سرم رو، روی سینه اش گذاشتم و روی سینه اش رو بوسیدم.
- ((ز کدام ره رسیدی؟
ز کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه
به درون دل فتادی))

- عزیزم آرزو کن !
چشمام رو بستم؛ با تمام وجودم بیدار نشدن از این رویای شیرین رو آرزو کردم و شمع ها رو فوت کردم.
سهیل روی مبل نشست و منو به سمت خودش کشید‌؛ لبخندی زدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم.
جعبه قرمز مخملی ای رو از جیبش درآورد و مقابلم گذاشت.
- ناقابله خانمی!
جعبه رو، از رو عسلی برداشتم و درش رو باز کردم. نگاهم به گردنبند طلایی که به شکل قلب برجسته بود و تاریخ تولدم روش حک شده بود افتاد.
- خیلی قشنگه! مرسی سهیل!
گردنبد رو از جعبه درآوردم و به سمتش گرفتم
- میشه بندازی گردنم؟
گردنبند رو از دستم گرفت؛ پشتم نشست و اون رو به گردنم بست .
- مبارکت باشه عزی...!
با شنیدن زنگ آیفون، ساکت شد؛ از رو مبل بلند شد و به سمت آیفون رفت. به سمتش رفتم و دستم رو، روی شونه اش گذاشتم
- کیه سهیل؟
- چیزی مشخص نیست؛ نمیدونم.
کتش رو از رو مبل برداشت و به سمت در رفت
- میرم پایین ببینم کیه.
در و بست و از خونه خارج شد
نگاه نگرانمو به ساعت دوختم. نیم ساعتی گذشته بود و هنوز سهیل خونه نیومده بود...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.