به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

پارت:١١١
- تا باز یه آتیش دیگه نسوزوندی برم شاهکارت رو از توی اتاق جمع کنم!
با صدای مرضیه خانم از فکر بیرون اومدم. 
میدونستم منظورش از شاهکار همون قاب عکس شکسته شده سهیله. 
به پا‌های بی‌جونم قوت دادم و می‌خواستم به اتاق برم تا جمعشون کنم که مرضیه خانم صدام زد و مانع از رفتنم شد. 
- نرو عزیزم ممکنه خرده شیشه بره توی پات خودم جمع می‌کنم. 
- ولی آخه... 
- اما و آخه نداریم! 
دختر‌خوبی باش و هر چی بهت میگم بگو چشم!
 چشم گفتم و به سر انگشت دستم بوسه ای زدم و برای مرضیه خانم فرستادم که خندید و به سمت اتاق رفت. 
برای اینکه به چیز‌های منفی فکر نکنم پلاستیک سنگین میوه‌ها رو برداشتم و به آشپزخونه رفتم.
میوه ها رو داخل سینک ریختم و داشتم اون ها رو می‌شستم که‌ دردی زیر دلم پیچید و آخ گفتم. 
شیر‌آب رو بستم؛ به لبه سینک تکیه دادم و نفس ‌های عمیق کشیدم.
- درد داری نفس؟ 
نمیدونم مرضیه خانم من رو چجوری دید که با دیدنم جلو اومد و بازوم رو گرفت و روی صندلی نشوند.
-می‌خوای برات مُسکن بیارم؟ 
-نه...نه خوبم یعنی یه ذره بگذره خوب می شم.
-نفس؟
- جانم! 
 مرضیه خانم چندباری دهن باز کرد تا حرف بزنه ولی هربارمنصرف می‌شد و نگاه نگرانش رو ازم می‌دزدید. 
 دیگه مطمئن شدم یه اتفاقی افتاده و داره ازم پنهون می‌کنه! 
- دارین نگرانم می‌کنین. چیزی شده؟ اگه شده بهم بگین؛ خواهش می‌کنم!
مرضیه خانم که همه چیز رو به سادگی لو میداد کلافه دستی به صورتش کشید وبا تعلل گوشیم رو کنار دستم گذاشت و گفت:
-برات یه پیام مشکوک اومده. 
- برای من؟  
گوشی رو برداشتم و چندباری پیام رو خوندم. 
-من خیلی چیزها رو میدونم که تو هنوز ازش بی‌خبری... 
اگه می‌خوای بدونی اون زنی که وارد زندگی تو و سهیل شده کیه و برای چی اینکار رو باهات کرده؛ به این آدرس بیا!
مات و مبهوت به صفحه گوشی نگاه می‌کردم که دوباره نوشت...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.