به جرم عاشقی : عنوان
0
7
3
68
پارت :۵٨
مهتاب بهش خیره شد ولبخند معنا داری زد.
- بابا؟!
حماقت کردم نوید؛ کاش به جای اون، تو رو میکشتم تا تو عوضی به خاطر لو نرفتن کارات اینجوری نقش بازی ...
نویدمیخواست به سمتش حمله کنه که بازوش رو گرفتم و کشیدم.
- تمومش کن این بازی مسخره رو نوید!
با کارات اوضاع رو از اینی که هست خرابتر...
بازوشو از دستم بیرون کشید و به عقب هولم داد که به دیوار پشت سرم خوردم و روی زمین افتادم.
-نفس!
-خفه شو نفس؛هر چی میکشم از دست تو و اون شوهر آشغالته!
سهیل از جایگاه بیرون اومد و می خواست سمتم بیاد؛ ولی سربازی که کنارش ایستاده بود مانعش شد و وادارش کرد تا توی جایگاه قرار بگیره.
- ولم کن؛بزار برم پیشش!
مهتاب که تقلا کردن های سهیل رو بی فایده دید؛ از توی جایگاه بیرون اومد؛نزدیکم شد و مقابلم قرار گرفت.
- خوبی؟
سرم رو تکون دادم.
- آره.
- یک تار مو از سر زن و بچم کم شه دودمانت رو به باد میدم نوید!
با شنیدن حرف سهیل؛ چشمام رو با حرص روی هم گذاشتم.نمیدونست ممکنه حرفش براش گرون تموم شه که اینجوری گفت؟!