به جرم عاشقی : عنوان
0
6
3
68
پارت :۶١
اگه سهیل، با مهتاب ازدواج نمی کرد و پای مهتاب به زندگیمون باز نمیشد؛ حالا مجبور نبودم با مهتاب و عشقی که آتش کینه و انتقام رو در دلش خاموش کرده بود؛کنار بیام!
دستم رو روی شونش گذاشتم و آروم فشردم.
- نمیزارن من برم پیشش؛ تو برو مهتاب! سهیل حقش نیست به خاطر من این همه عذاب بکشه!
-ولی...
- برو!
بی توجه بهش، از کنارش گذشتم و روی صندلی نشستم.
مهتاب رفت؛ چشم های اشکیم رو از مسیر رفتنش گرفتم و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و هق هق گریه ام رو تو دست هام خفه کردم.
چطور می تونستم حضور زنی رو که شوهرم رو عاشقانه می پرستید و نادیده بگیرم و آروم باشم!؟
میدونستم قراره وجودش برای من و زندگیم گرون تموم شه و با همه وجودم؛معنای واقعی از دست دادن چیزی رو که تماما برای خودم بود رو لمس کردم!
چطور می تونستم آغوش گرم سهیل رو که پناهگاه امنم بود رو با یکی دیگه شریک شم و آرزوی مرگم رو نکنم ؟!
با صدای سهیل از فکر بیرون اومدم و نگاهم رو بهش دوختم.
-چی میگی مهتاب؛ نفس هنوز چیزی دراین باره نمیدونه؛ اگه تو این شرایط بفهمه تو این مدت بهش دروغ گفتم میشکنه لعنتی!