به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 
پارت :٨٢
- این دختر همونیه که من و احساسم رو به بازی گرفت‌؛ همونی که غرورم رو شکست و زیر پاهاش له کرد. من دوستش داشتم ولی... 
چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید. 
‌-با کاری که باهام کرد؛ از قلب بی‌قرارم فقط یک قلب سنگی یخ زده ... 
مرضیه‌ خانم با پوزخندی که روی لب هاش بود به دادیار نگاه کرد و حرفش رو قطع کرد. 
- عشق؟!
تو لعنتی اگه معنی عشق و علاقه رو می‌فهمیدی که با این حرف‌ها این دختر بیچاره رو عذاب نمیدادی! 
گوشی رو، تخت سینه دادیار کوبید و ادامه داد:
-می خواستی شکستن و خرد شدنش رو ببینی که دیدی؛ حالا هم هِری گورت رو گم کن!
دادیار از شدت عصبانیت دندون هاش رو به هم سابید؛ از روی زمین بلند شد و پالتوش رو تکون داد. 
- توی ماشین منتظرتم کسرا ؛دیر نکنی!
از کنارم رد شد و من رو با اون حال بد و فکرهایی که داشتن دیوونم می کردن ،تنها گذاشت. 
-گریه کردنت تموم شد؛ از جلوی در بلند شو می خوام رد بشم! 
از دیدن اندام کسرا توی چهارچوب در، از روی زمین بلند شدم و از جلو در کنار رفتم. 
- امروز رو نمی‌خواد کار کنی؛ حالت خوب نیست؛ استراحت کن!
از شنیدن حرفش، حلقه چشمام گشاد شد و مات و مبهوت نگاهش کردم که اخمی کرد و بهم توپید. 
-چته؛ چرا بهم زل زدی و اینجوری نگام می کنی؟
نیشخندی زدم و بی حواس گفتم:
- هیچی فقط تعجب کردم؛ شنیدن این جور حرفا از آدم پستی مثل... 
یقه پیراهنم رو توی دست هاش گرفت‌ و از بین دندون های‌ چفت شدش عصبی غرید:
- به روت خندیدم و آدم حسابت کردم فکر کردی خبریه؟!
دلت می خواد اون روی سگ کسرا رو نشونت بدم؟! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.