به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

 پارت :٣
 سرم رو بلند کردم نگاهم به چهره برافروخته سهیل افتاد.
با اخم های درهم و چشمانی به خون نشسته نگاهم کرد.
- داشتی چه غلطی می کردی؟
-معلوم نیست؟ داشتم به زندگی لجنبارم پایان میدادم که اومدی و مزاحمم شدی.
نزدیکم رو لبه تخت نشست سرم رو روی سینه ستبرش گذاشت و موهام رو نوازش کرد و با دلتنگی لب زد:
- ای کاش می فهمیدی انقدر دوست دارم که نفسام با...
از نجواهای دروغین و به ظاهر عاشقانه اش خنده ام گرفت این قدر بلند که از خنده ام لبخند محوی زد.
- به چی میخندی نفسم؟
سرم رو از سینه اش برداشتم و اون رو به عقب هول دادم کمی عقب رفت
از اینکه ادعای عاشقی می کردو اما به
راحتی من رو بازیچه خودش و احساساتش می کرد متنفر بودم.
در میان خنده هایم بغضم شکست و اشک هایم سرازیر شد.
فقط متعجب نگاهم می کرد به خودش که آمد نزدیکم شد و صورتم رو با دست قاب گرفت...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.