به جرم عاشقی : عنوان

نویسنده: motahharehbaghany

    
پارت :٢٠

مقابلم وایساد؛ دست هاش رو دو طرفم روی دیوار گذاشت و مانع حرکت کردنم شد.
-و. ولم کن سه. سهیل! 
 قلبم از ترس بی مهابا تو قفسه سینه ام می کوبید‌! سهیلی که مقابلم وایساده بود با سهیل عاشق و مهربونی که میشناختم خیلی فرق داشت! 
با فریادی که کشید چشمام رو بستم و آب دهنو به زحمت قورت دادم.
- ولت کنم؟ میکشمت نفس! 
سکوت کرده بودم که از بین دندون های چفت شده اش غرید 
 - هنوزم باورم نمیشه زنم تو این مدت تو اون خرابه با یک مشت معتاد و نئشه زندگی کرده باشه!
با ترس به چهره آشفته و عسلی های به خون نشستش نگاه می کردم که به سرتام نگاه تحقیر آمیزی انداخت   
-حیف که به خاطر تو بی لیاقت مهتاب رو از خونم بیرون کردم! لیاقت تو همون آشغالدونیه که مجبور بودی برای دو قرون پول...
سکوت کرد و عصبی نفسش رو بیرون داد. 
 صداش تو گوشم پیچید. مهتاب؟منظورش همون دختریه که باهاش ازدواج کرده بود؟ یعنی از اینکه به زندگیش برگشتم پشیمونه؟
-لالمونی گرفتی نفس ! 
 هنوزم نمی خوای چیزایی که ازم مخفی کردی و بهم بگی؟نه؟ 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.