قسمت سی و ششم

سمبل تاریکی : قسمت سی و ششم

نویسنده: Albatross

دوباره چپ و راستم رو از نظر گذروندم. با اکراه و دودلی نزدیک کوچه شدم. اولین‌بارم بود که در چنین بازی‌هایی شرکت می‌کردم. خنثی‌تر از اونی بودم که هیجان بخوام؛ اما اینک زندگیم خود واژه هیجان بود.

وارد کوچه شدم. باد مخالف جهتم بود و صورتم بیش از پیش سرخ میشد. می‌تونستم گردی بیش از حد چشم‌هام رو حس کنم. ندایی بهم می‌گفت با تمام استرس و اضطراب‌هام هیچ اتفاقی در حال وقوع نیست زیرا هیچ ارتعاش یا تهدیدی رو دریافت نمی‌کردم. یک لحظه چیزی پام رو گرفت. وحشت زده نفس کشداری کشیدم و با چشمان وق‌زده به پایین نگاه کردم. پلاستیکی توسط باد به ساق پام برخورده بود. عصبی با پای دیگه‌ام پلاستیک رو از روی ساقم پایین کشیدم و لگدش کردم. آب دهنم رو قورت دادم. مدام نفس‌های عمیق می‌کشیدم و در خاطرم حرف‌های امیدبخش رها و صحنه ضعف بقیه رو نسبت به خودم تصورم می‌کردم تا اعتماد به نفسم بالا بره. نباید به این زودی از پا می‌افتادم. من قرار بود رئیس باشم، رئیس یک گله!

کوچه بالآخره به انتها رسید. پیش از این‌که فرصت کنم سر بچرخونم برای سرک کشیدن، یک‌باره شخصی بی‌مقدمه مقابلم قرار گرفت. در اثر جوی که داخلش قرار داشتم، ناخوداگاه به اون شخص سیلی زدم. مدتی زمان برد تا سوزش کف دستم رو حس کنم و چهره‌ ماتم‌زده‌ فرد مقابلم رو ببینم.

شاویس با چشم‌هایی گرد شده بهم زل زده بود. از حرکتم عصبی بودم و در پی ماست مالی کردنش بودم.

پره‌های بینی شاویس گرد شد؛ البته حالا که فکرش رو می‌کنم، می‌بینم این عکس‌العملم زیاد بد نشد. تونستم زهرم رو بریزم و خشمش رو فعال کنم.

شاویس دستش رو داخل جیب پالتوش کرد و در کمال تعجبم شکلاتی رو بیرون آورد. با تمسخر به سمتم گرفتش و گفت:

- قبلش یک شکلات همراه خودت داشته باش تا دم مرگ نباشی.

اخم‌هام درهم رفت. نگاه گذرایی به شکلات دستش انداختم. ناگهان با فهمیدن چیزی پوزخندی زدم و گفتم:

- انگار خودت همیشه همراهت داریشون، خوبه.

سکوت کرد؛ اما به دو ثانیه نرسید که تونست طفره بره و گفت:

- آره. از وقتی فهمیدم یک دختر بچه همراهمه... .

شکلات رو تکون داد و گفت:

- احتیاط رو شرط کارم کردم.

دندون‌هام به روی هم فشرده شد. از حرصم پوزخندش عمیق‌تر شد و با تنه زدن بهم وارد کوچه شد. هم‌زمان فک زد.

- ظاهراً امشب خبری ازشون نمیشه.

پشت سرش گفتم:

- من هم به همین پی برده بودم.

و بلافاصله به صورت نمایشی فک زدم. 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.