قسمت بیست و پنجم

سمبل تاریکی : قسمت بیست و پنجم

نویسنده: Albatross

سام متعجب گفت:

- مشکلت با ماشینه؟

با نفرت گفتم:

- این‌که خودش لفظ مشکله.

رها آرنج‌هاش رو به صندلی من و سام تکیه داد و گفت:

- باشه، من هستم. اتفاقاً شاید سوژه‌ای پیدا شد و تونستی یکیشون رو ببینی.

نالیدم.

- نگو.

رها: بالآخره که بی‌مشکل نمیشه. باید یک روز اون‌ها رو از نزدیک ببینی.

سام خطاب به من گفت:

- اما نترس، از تو ترسناک‌تر نیستن.

جعبه‌ دستمال کاغذی روی داشبورد رو برداشتم و به بازوش کوبیدم که خنده کوتاهی کرد. نفسم رو آه مانند خارج کردم و جعبه رو سرجاش پرت کردم. به مسیر چشم دوختم؛ اما افکارم به سوی دیگه‌ای روانه شد.

سکوت ماشین با صدای موتور می‌شکست. یک‌ دفعه داد رها من و سام رو پروند. رها با ضربه‌های پی در پیش به شونه‌ی سام می‌کوبید و فریاد میزد.

- بپیچ، بپیچ. رفت، رفت!

سام سریع سرش رو به چپ و راست چرخوند و به اطراف نگاه کرد. اون هم با هیجان پرسید.

- کجا؟

رها تندی گفت:

- بپیچ!

سام بی‌وقفه ماشین رو در مسیر دیگه چرخوند. شانس آوردیم جدول به انتها رسیده بود. چشم‌هام با اضطراب و هیجان پیچ و تاب می‌خورد. باید از احساسم استفاده می‌کردم؛ ولی جیغ رها چنان مضطربم کرده بود که حتی عابران آدمیزاد رو هم نمی‌تونستم به خوبی ببینم. خب مغزم سوال بزرگی رو هشدار می‌داد. من باید دنبال چه چیزی باشم؟ گربه؟ گرگ یا آدم؟ چه‌طوری احساس و میل درونیم کار می‌کرد؟

در لحظه‌ آخر سایه‌ای رو در دو کوچه جلوتر از خودمون دیدم. ناگهان موجی از انرژی رو حس کردم. به مانند این‌که کسی زمزمه‌وار صدات کرده باشه، مغزم ارتعاشات ریزی رو دریافت کرد.

بی‌اختیار لب زدم.

- داخل کوچه‌ست.

بلافاصله سام به سر کوچه رسید و سریع فرمون رو چرخوند. چون کمربند نبسته بودم به طرف سام پرت شدم.

کسی داخل کوچه نبود. آسمون ابری بود و صبح فرقی با غروب نداشت. کوچه نسبتاً تاریک بود. سام بدون هیچ درنگی پاش رو روی پدال گاز فشرد. کوچه در انتها دو بخش میشد. ارتعاشات رو از سمت راستم حس کردم؛ ولی سام وارد کوچه چپ شد.

با تعجب پرسیدم.

- چرا رفتی اون‌جا؟

در عوض رها لب زد.

- بهش اعتماد کن.

شاید کمتر از یک دقیقه زمان برد که به خیابون رسیدیم. سام با سرعت غیر مجازی رانندگی می‌کرد. اطرافم همه از فرط سرعت ماشین کدر دیده میشد. سام ماشین رو چرخوند و از انتهای دیگه کوچه‌ای که ارتعاشات رو ازش دریافت کرده بودم، وارد کوچه شد.

در یک قدمیمون پسر جوون و لاغر اندامی رو دیدم. رنگ پریده بود. قیافه‌اش مثل معتادی بود که چندین وعده‌ست مواد بهش نرسیده. موهای کوتاه سیاهش آشفته بود و دکمه‌های پیراهنش نامنظم بسته شده بود.

قبل از برخوردمون، سام سریع ترمز کشید که به جلو پرت شدم؛ اما دست سام همانند کمربندی من رو به صندلی کوبید.

پسر جوون هاج و واج نگاهمون می‌کرد. نوعی ترس و ضعف در چشم‌هاش بود. سام اخم غلیظی کرد و با خشم از ماشین پیاده شد.

رها دستگیره در رو کشید و خطاب به من گفت:

- می‌خوای همین‌جا بمونی؟

به خودم اومدم. برای بیرون رفتن مردد بودم. رها در باز شده‌ رو نیمه بسته کرد و به جلو خزید.

- بس کن، تو ناسلامتی رئیسی.

حرفش مثل کلید خاموش-روشنی روشنم کرد. نفس عمیقی کشیدم و با اکراه پیاده شدم. رها نیز پشت سرم از ماشین خارج شد.

سام پشت گردن پسر جوون رو گرفته بود. پسری که می‌دونستم انسان نیست؛ بلکه بخشی از انسانه، یک آدم‌نما.

شونه‌هاش بالا رفته و سرش خم بود. همین که نزدیکشون شدم، آدم‌نما وحشت‌زده نیم‌نگاهی بهم انداخت و قدمی عقب رفت؛ اما دست سام مانع از پس‌رویش شد.

نگاه ترسیده‌اش خاطره گوزن و اون دو خرس رو برام زنده کرد. ناخودآگاه احساس غرور باعث شد نگاهم تیزتر و بی‌احساس بشه.

آدم‌نما ناله‌های ریزی از خودش بروز می‌داد. رها به سمتش رفت که نظر آدم‌نما جلبش شد. رها چشم در چشمش پرسید.

- می‌خواستی چی کار کنی؟

جوابی نشنیدیم. آدم‌نما تلاشی برای خلاصی نمی‌کرد؛ ولی پاسخی هم نمی‌داد. گویا سام فقط تونسته بود روی جسمش تسلط پیدا کنه، اراده‌اش هنوز پابرجا بود.

ندایی بهم گفت، حالا!

- اسمت چیه؟

آدم‌نما تکون خفیفی خورد و بلافاصله زمزمه کرد.

- داوود.

با همون جدیت ادامه دادم.

- چند سالته؟

- نو... نوزده.

ضعفش برام خواستنی بود. به خاطر طبیعتم بود یا نه؟ اما این ترس رو دوست داشتم.

- توی شهر چی کار می‌کردی؟

می‌دونستم در برابرم هیچ ممانعتی نمی‌تونه بکنه. لب زد.

- گ... گرسنه‌ام بود.

- توی شهر پره از رستوران، چرا اون‌جا نرفتی؟

- کافی نبودن.

- چرا؟

- خیلی وقته تغذیه نکردم.

به رها و سام چشم دوختم. معمولاً باید هفته‌ای دو بار تغذیه از خون انسان صورت می‌گرفت. به آدم‌نما که با نگاهش جاده آسفالت رو جارو می‌کرد، نظر کردم.

- چرا نتونستی؟ کسی مانعت شد؟

- پلیس‌ها همه جا هستن.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.