سمبل تاریکی : قسمت سیام
0
4
1
126
بیشتر از چند دقیقه نتونستم دووم بیارم و راه رفته رو برگشتیم. هنوز کامل به ساختمون نرسیده بودیم که شاویس و زویا رو دیدم. داشتن به قسمت پشتی ساختمون میرفتن.
خیره به اون دو نفر که متوجهمون نشده بودن، خطاب به رها گفتم:
- کجا میرن؟
- به گمونم دارن به شهر میرن تا سوژه دیروز رو بررسی کنن.
به رها نگاه کردم و پرسیدم.
- بهشون گفتین؟
- باید بگیم.
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
- لازم نبود. من که میدونستم.
- اما باید جفتتون از امورات باخبر باشین.
- پس چرا من چیزی از کارهای جناب نمیدونم؟
رها کجخندی زد و با شیطنت گفت:
- اون رو از تنبلی خودت بپرس.
سینه سپر کرد و رو به روبهرو ادامه داد.
- من اگه جای تو بودم، لحظهای هم از اعضای تیمم غافل نمیشدم.
چشم در چشمم شد و با جدیت گفت:
- باید نظرشون رو جلب کنی آیسان!
***
- جمعیتی قریب به ده نفر به طور نامعلوم در شهر نور به قتل رسیدن. نیروی پلیس دلیل مرگ رو حملات حیوانات وحشی میدونه؛ اما متاسفانه هیچ نوع درندهای در شهر یافت نشده. ما با شکارچی قهاری طرفیم، از عزیزان ساکن نور درخواست داریم همچنان در منزلشون بمونن تا با یاری خدا این موضوع پیگیری بشه.
همگی دور تلوزیون جمع شده بودیم. با تموم شدن این بحث بهمن تلوزیون رو خاموش کرد. تحفه پا روی پا انداخت و خطاب به شاویس گفت:
- این چهارمیشه. بهتر نیست دست به کار شیم؟
شوکا: رفتهرفته دارن زیاد میشن.
شاویس با قیافهای متفکر سمت پاهاش خم شد و آرنجهاش رو به زانوهاش تکیه داد. خیره به افق لب زد.
- نوجوونن و الا اینقدر تابلو رفتار نمیکردن.
نیکان نالید.
- یک مشت بچه!
چند روزی بود که نور به تشنج افتاده بود. افرادی به طور مرموزی مردم رو شکار میکردن؛ البته ما شک داشتیم این افراد هم نوع خودمون باشن؛ ولی وقتی اجساد در خارج از شهر یافت شدن، پی بردیم نوع حملات تا حدودی شبیه یک حیوونه. احتمال اینکه این اتفاقات توسط گروه گرگینه نوجوون باشه، زیاد بود. طبق گفتههای بچهها گرگینههای نوجوون غیر قابل کنترل بودن زیرا میل درونیشون حکم میده و نمیتونن عقلانی پیش برن، حتی ترس از نابودی توسط روح بلع هم اونها رو منصرف نمیکنه. خوشبختانه من این دوره نحس و خونی رو پشت سر گذاشته بودم.
صدای ظریف زویا افکارم رو پخش و پلا کرد.
- رئیس؟
بیاختیار من و شاویس گفتیم:
- چیه؟
سکوت تا چندی برقرار شد. همگی با نگاهی معنادار به من و شاویس نگاه میکردن. شاویس نگاه تیرهای نثارم کرد و با اخمی غلیظ صاف نشست. زویا سعی کرد نادیدهام بگیره و رو به شاویس گفت:
- اونطور که من فهمیدم، تمام حملات حول و حوش طلوع یا قبلش رخ داده؛ ولی اینکه مقصد بعدیشون کجا میتونه باشه، نمیدونم.
بوسه سرش رو به بازوی بهمن تکیه داده بود. به تایید حرف زویا گفت:
- حق با زویاست. حتی پلیس هم این رو فهمیده.
تحفه: اما شکارچیها رو باید قبل از اونها پیدا کنیم.
سام: چهطوری؟
کسی جوابی نداد. در واقع هیچ نقشهای در پی نداشتیم. در این مدت فقط محو اخبارها شده بودیم. باز هم تاریخ داشت تکرار میشد.
لحظهای فکری به سرم زد. با قیافهای جدی و خیره به افق لب زدم.
- کاغذ و خودکار.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳