سمبل تاریکی : قسمت شانزدهم
0
7
1
126
نمیتونستم در حیاط رو باز کنم. از صدای زمزمههای بیرون هم متوجه شدم مردم محل تک و توکی داخل کوچهان. تیر چراغ برق روشن بود و از اونجایی که نزدیک در هم قرار داشت، نمیتونستم از در بالا برم چون به راحتی نظر بقیه جلبم میشد؛ ولی چارهی دیگهای هم داشتم؟
بیخیال پچپچهای اضافی این و اون شدم و با سفت کردن روبندم از در بالا رفتم. فقط نیم نگاهی به اطراف انداختم. توجه سه پسر جوون که دو نفرشون به موتور تکیه داده و دیگری مقابلشون روی پیاده رو نشسته بود و مشغول حرف زدن بودن، جلبم شد.
با جهشی پایین پریدم و سپس پایین لباسم رو مرتب کردم. اخمهام رو درهم کشیدم تا اجازه مطلک پرونیهاشون رو بگیرم و از کوچه خارج شدم.
حدوداً تا دکه روزنامهفروشی نیم ساعتی راه بود. نگاههای بقیه رو روی خودم حس میکردم که نود درصدشون طوری بهم نگاه میکردن انگار با یک شیرین عقل مواجه شدن. خب بستن بال شالم به دور صورتم چندان جالب به نظر نمیرسید؛ اما حاضر بودم این نقص رو به جون بخرم، عوضش هرگز پشمالو به نظر نیام.
وقتی به دکه رسیدم، مقدار پولی که از خونه برداشته بودم به روزنامهفروش دادم و روزنامههای حوادث اخیر رو برداشتم.
کنجکاویم به قدری زیاد بود که میخواستم همونجا داخل پیاده رو بشینم و یکیک روزنامهها رو بخونم؛ ولی ترس از اینکه مبادا صحنههایی که دیده بودم با نوشتهها و اخبار تطابق داشته باشه، ترجیح دادم به خونه برگردم تا شوکزدگی و مبهوت شدنم رو در خلوت تخلیه کنم.
سرعتم به نسبت بیشتر شده بود. خمیازههایی گستاخانه قصد داشتن خمارم کنن که با دهان بسته شدهام، سعی در خنثی کردنشون داشتم؛ ولی چندان فایده نداشت.
وارد خونه شدم و مستقیم در کف سالن نزدیک کاناپهها که مقابل تلوزیون دوره کرده بودن، نشستم. روزنامهها رو باز کردم و دورتادورم چیدمشون.
توجهام در سطر تیترها بود.
(متهم به جرم خود اعتراف کرد. وی همسر خود را پس از اینکه... .) متن رو کنار گذاشتم و تیتر دیگه رو خوندم. چشمهای سرگردانم به این طرف و اون طرف سر میخورد. دنبال یک واژه کلیدی بودم. گمشدگان، قتل، جنازه، جنگل هر چیزی که اون صحنههای لعنتی رو برام روشن میکرد. آیا متوهم شده بودم؟ از اثرات بیماریم بودن یا اصلاً بیمار نبودم؟ باید به جواب سوالاتم میرسیدم.
(بهاره دختر هشت ساله از ری... .) اون رو هم رد کردم. وقتی به مورد دلخواهم نرسیدم، روزنامه رو به جلو سر دادم تا در معرض دیدم نباشه و حواسم رو پرت کنه. روی روزنامه دوم متمرکز شدم.
چندین جرم و جنایات در این اواخر رخ داده بود؛ ولی فجیحی و شدت وخیمیشون هرگز به صحنههای دلخراشی که دیده بودم، نمیرسید.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳