قسمت سی و یکم

سمبل تاریکی : قسمت سی و یکم

نویسنده: Albatross

کسی جم نخورد و با نگاهی سوالی و گیج بهم چشم دوخته بودن. اون لحظه گویا رگ ریاستم بالا زده بود، به زویا دستور دادم.

- سریع یک کاغذ، خودکار بیار.

بدون این‌که پلک بزنه یا اعتراضی کنه، بلند شد و جمع رو ترک کرد. رها آروم پرسید.

- چه فکری تو سرته؟

- معلوم میشه.

به شاویس که بهم زل زده بود، چشم دوختم. جفتمون با چهره‌هایی خنثی؛ اما نگاه‌های معنادار همدیگه رو زیر نظر داشتیم.

از این‌که می‌دونستم حرف‌های من می‌تونه کمک شایانی در پیشرفت تیم داشته باشه، حس غرور می‌کردم. بالآخره مشخص می‌کردم کدوم یکی شایستگی رهبری این تیم رو داره.

زویا به طرفم اومد و با اکراه قلم و کاغذ رو بهم داد. کج‌خندی زدم و کاغذ رو روی میز شیشه‌ای مقابلم گذاشتم. خم شدم. نقشه شهر، قسمتی که لازمش داشتم رو کشیدم و دور قسمت‌هایی که مد نظرم بود، دایره کشیدم. با اتمام کارم سر بلند کردم و کاغذ رو مقابل همگی گرفتم.

- نقشه شهره.

کسی چیزی نگفت. کاغذ رو روی میز گذاشتم و گفتم:

- طبق نتایجی که به دست آوردیم، قاتل یا یک نفره یا بیشتر از یک نفره که گروهی جلو میرن و شیوه کارشون شبیه همه. لحظه به لحظه داره به تعداد قربانی‌هامون اضافه میشه. چیزی که باید بدونیم تا از نیروی امنیتی جلو بیوفتیم، اینه که مقصد بعدیشون رو پیدا کنیم، قبل از این‌که حمله‌ای صورت بگیره.

شاویس به برگه نگاهی انداخت. اخم کم‌رنگی کرد که ظاهراً نشون می‌داد متوجه منظورم شده.

- من دور مکان‌هایی که قتل در اون‌جا رخ داده، دایره کشیدم. می‌بینین؟ حملات داره به حاشیه شهر کشیده میشه تا هم حمله راحت‌تر باشه و هم به خارج شهر نزدیک‌تر باشن.

باز هم کسی حرفی نزد. ادامه دادم.

- به احتمال زیاد... .

ته خودکار رو روی آخرین دایره که پررنگ‌تر و نزدیک خط‌های ترسیم شده نقشه‌ام بود، گذاشتم و حرفم رو کامل کردم.

- شکار در این محدوده صورت می‌گیره.

لحظاتی در سکوت گذشت. شاویس دوباره به سمت پاهاش خم شد و دقیق به نقشه کج و کوله‌ام نگاه کرد. دایره‌ها به سمت خطوط پیش می‌رفتن، خطوطی که حاشیه شهر رو نشون می‌داد.

رها تک‌خندی زد و با شوک لب زد.

- ایول!

شاویس با همون حالتش از پایین نگاهم کرد و گفت:

- درسته؛ اما این محدوده‌ای که گفتی چندصد متره. باید مکان دقیق حمله رو بدونیم، نمیشه احتمالی پیش رفت.

لعنتی! حتماً باید خردم می‌کرد. خودم می‌دونستم تقریبی پیش رفتم؛ ولی خب همین حرکتم هم کمک بزرگی بود.

رها به حمایتم گفت:

- می‌تونیم به چند دسته تقسیم شیم.

تحفه: و اگه تعدادشون بیشتر از ما بود چی؟

اردوان به آرومی لب زد.

- نمی‌شه خطر کرد.

خطاب به شاویس گفتم:

- خب خودت چه نظری داری؟

شاویس با جدیت نگاهم کرد. با درنگ گفت:

- فعلاً چیزی مد نظرم نیست.

صدام رو کمی بالا بردم تا تاثیرپذیریش بیشتر بشه.

- پس تا فهمیدن نقطه اصلی، شهر رو زیر نظر می‌گیریم.

سام: اما نیروی امنیتی ورود و خروج به شهر رو ممنوع کرده آیسان.

لبخند ملیحی زدم و تکیه‌ام رو به پشتی کاناپه دادم.

- نگو که قراره پیروی قوانین شهر باشی، اون هم توی این شرایط!

رها رو به من پرسید.

- چی تو سرته؟

با بیخیالی گفتم:

- باید بریم به شهر.

تحفه یک ابروش رو بالا برد و گفت:

- پلیس‌ها همه جا هستن، چه‌طوری می‌خوای گشت‌زنی کنی؟

جواب دادم.

- همون‌طور که زویا گفت، حملات قبل طلوع صورت گرفته. مسلماً نیروی امنیتی متوجه این شده، پس نمی‌تونیم پا به پای اون‌ها پیش بریم. مجبوریم توی شهر ساکن بشیم و قبل از ورود پلیس ماجرا رو فیصله بدیم.

رها مردد لب زد.

- اما لو می‌ریم.

از این‌که حتی سام و رها هم حرف روی حرفم می‌آوردن، عصبی شدم. چرا منظورم رو نمی‌گرفتن؟

شاویس به حرف اومد.

- فقط یک راه وجود داره.

بهش چشم دوختیم. رو به اردوان و بقیه سگ‌هاش گفت:

- برای مطمئن شدن از مکان بعدی باید به شهر بریم؛ ولی با تعداد کمی تا اطلاعات رو دقیق‌تر به تیم برسونه و بعد وارد عمل شیم. مطمئناً اخبار همه‌ چیز رو لو نمیده.

با کنایه گفتم:

- منظور من هم همین بود.

شاویس چشم در چشمم شد و گفت:

- ولی این‌که کی بره مهمه.

شونه تکون دادم و با بی‌تفاوتی گفتم:

- معلومه، من و رها و سام خبرها رو بهتون می‌رسونیم.

شاویس نیشخندی زد و گفت:

- د نه دیگه، باید دست به کارهاش وارد بشن.

اخم‌هام گره خورد و با تمسخر گفتم:

- لابد تو و توله‌های دور و برت دست به کارشین.

- شکی نیست.

- ولی من بهتر می‌بینم خودم به شهر برم.

- اما من چنین تصوری ندارم.

دندون‌هام به روی هم فشرده شد. جو، جو خوبی نبود و من و شاویس تا لحظاتی فقط به‌ همدیگه خیره بودیم.

تحفه تماس چشمیمون رو قطع کرد.

- چه‌طوره جفتتون برین؟

با حیرت به تحفه نگاه کردم. جان؟! من و شاویس با هم توی یک خونه؟ تنها؟ اوه عمراً!

با بیزاری لب زدم.

- احمقانه‌ست!

هم زمان با من شاویس هم این رو به زبون آورد که دوباره چشم در چشم شدیم. 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.