قسمت پنجم

سمبل تاریکی : قسمت پنجم

نویسنده: Albatross

با رفتن اردوان، سام کنارم روی صندلی همراه نشست و دستم رو میون دست‌های گرمش گرفت. چشم‌هام رو بستم و لب زدم.

- بیشتر فشار بده.

سام بدون هچ حرفی فشار دست‌هاش رو بیشتر کرد. گرمای دست سام زیاد نبود، شاید در حد یک دمای متعادل؛ اما برای منی که حتم می‌دادم هوای درونم به زیر صفر درجه رسیده، حکم جیب گرم تو روز برفی زمستونی رو داشت.

- آیسان؟

چشم‌هام بسته بود و خودم رو به این آرامش نسبی سپرده بودم. سام سوالش رو پرسید.

- می‌خوای از اتفاقاتی که توی جنگل برات افتاده بگی؟ شاید با گفتن حالت بهتر بشه.

به محض باز شدن چشم‌هام در باز و اردوان وارد شد. به کمک اون و سام از تخت پایین رفتم. پاهام زیاد قوت نداشت که بتونه قدم از قدم برداره و اردوان با دست گذاشتن به زیر زانو و کتفم بلندم کرد. سرم رو به سینه‌ سنگش تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم. سام هم زمان حرکتمون کتش رو بیرون آورد و روم انداخت. ممنونش شدم؛ ولی این قدردانی رو تنها با بغل گرفتن کت نشون دادم. در عقبی ماشین باز شد و اردوان من رو روی صندلی خوابوند. اون هم کت خاکستری مایل به آبیش رو روی کت سام انداخت. با این حال همچنان سردم بود و خواب‌آلود بودم. هوا گرم و شرجی بود؛ اما اردوان بخاری ماشین رو روشن کرد. نسیم گرم به سمت پاهام می‌اومد و کمی اوضاع قابل تحمل شده بود. سمند با تکون‌های ریزش حکم گهواره‌ام رو داشت و خیلی زود تسلیم میل درونیم برای خوابیدن شدم.

صدای پچ‌پچ‌هایی بیدارم کرد. سام به آرومی پرسید:

- پس چرا دکترها متوجه نشدن؟

اردوان با جدیت و فکری مشغول به برگه داخل دستش خیره بود، بی‌این‌که نگاهش رو بالا بیاره، جواب داد.

- شک کرده بودن؛ ولی... .

سام نگاه از اردوان گرفت و لب زد.

- گرفتم.  
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.