سمبل تاریکی : قسمت سی و سوم
0
3
1
126
وقتی از ساختمون خارج شدیم، سرمای شب صورتم رو سوزوند. برای برگشت و برداشتن شال گردن دیر بود چون شاویس بیمعطلی خیز برداشت. سرعتش پنجاه و یا حتی هفتاد متر بر ثانیه بود. چیزی که چشم انسانی درکش نمیکرد.
شاید برای اولین بار بود که میخواستم سرعت نوع جدیدم رو امتحان کنم. حالا که میدونستم نه انسان مطلقم و نه گرگ مطلق.
یک ثانیه به دو ثانیه نرسید، حالت دوندهای رو گرفتم. از زانوی چپم به جلو خم شدم و خیز برداشتم. فاصله شاویس باهام زیاد بود؛ ولی محال ممکن بود اینبار ازش جا بمونم. این دفعه سگ دنبالچیش نمیشدم.
درختها به سرعت از کنارم رد میشدن. چپ و راستم کدر به نظر میرسید. بدنم به طور غریزهای و خودکار مانعها رو از سر راهش کنار میزد. برخلاف تصورم فشار باد نفس کشیدنم رو سخت نمیکرد.
از سرعتی که من رو به ده قدمی شاویس رسونده بود، به حیرت افتاده بودم. میتونستم تلاش شاویس رو مبنی بر پیشی گرفتن ببینم؛ ولی بالآخره تونستم با گذشت کمتر از نیم دقیقه شونه به شونهاش قرار بگیرم.
چیزی که برام عجیب بود، سرعتم بود. نه تنها لحظه به لحظه کاسته نمیشد؛ بلکه انرژی و قوتم بیشتر میشد. مثال موتوری که سوختش با سوختن بیشتر میشد.
از گوشه چشم حواسم پی حرکات چهره منقبض شده و جدی شاویس بود. میدونستم از اینکه حالا شونه به شونهاش هستم حسابی عصبیه.
سعی بر پیشی گرفتن داشتم؛ اما شاویس مانع از این میشد. طوری شده بودیم که هیچ کدوم حتی نیم سانت هم از هم فاصله نداشتیم.
اگه عرض یک الی یک و نیم ساعت به نور میرسیدیم، ایندفعه کمتر از نیم ساعت چراغهای شهر قابل دیدن شد.
سرعتهامون رو کمتر کردیم. میدونستم دوربینهایی در سرتاسر شهر کاشته شده و قطعاً امکان لو رفتنمون بود. بایستی احتیاط میکردیم.
نفهمیدم چی شد ناگهان کل وجودم انگار از بند جدا شده باشن، آویزون شدن و روی زانوهام افتادم. متوجه پوزخند شاویس شدم. طوری نگاهم میکرد گویا میدونست اینطوری میشم.
قدرتم به یکباره ته کشیده بود و این علاوه بر حیرت، عصبیم هم میکرد. من چهام شده بود؟
چکمههای شاویس مقابلم قرار گرفت. نفسنفس داشتم. لحظهای حس کردم سگشم. شاویس روی پنجههاش نشست و با پوزخند لعنتیش لب زد.
- وقتی سرعتت رو کنترل نکنی، اینه عاقبتش... توله!
خشم پرههای بینیم رو گرد کرد. عزمم رو جزم کردم تا بایستم. شاویس ایستاد و دستش رو به سمتم دراز کرد. این حرکتش عصبیترم کرد. اجازه نمیدادم ضعفم چیره شه.
به سختی ایستادم. نفسهای تندم گلوم رو خشک کرده بود. سرفهای کردم و آب دهنم رو قورت دادم. منظورش از کنترل سرعت چی بود؟ من که حین دویدنهام انرژیم بیشتر میشد. چرا ناگهان اینطوری شدم؟ انگار هر چهقدر حین سرعت قدرت داشتی، موقع توقف تهی میشدی.
شاویس دستش رو داخل جیب پالتوش کرد و بهم پشت کرد. لحظهای زمان برد تا بتونم حرکت کنم. سعی کردم حس رو به پاهام برگردونم.
- فکری تو سرت هست؟
حواسم پی بدنم بود، به همین خاطر مثل یک احمق به تمام معنا پرسیدم.
- به چی؟
شاویس پوزخند با تمسخری نثارم کرد و گفت:
- خانوم رو!
ایستاد. با چشم و ابرو به شهر اشاره کرد و گفت:
- وقتی پیشنهادش رو میدی، چیزی هم تو کلهات داری که چهطوری باید بری داخل؟
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳