سمبل تاریکی : قسمت بیستم
0
3
1
126
هنوز کاملاً کلبه رو دور نزده بودم که صدای زمختی توجهام رو جلب کرد. به عقب چرخیدم. مامور درشت اندامی با هیبتی که داشت، دستور داد به داخل کلبه برگردم و در رو هم قفل کنم؛ ولی من بحث رها رو پیش کشیدم و گفتم بیرونه؛ اما اون پافشاری کرد من رو به داخل ببره. هر چه قدر ممانعت کردم تا رها رو پیدا کنم، فایدهای نداشت و در آخر من رو به زور به داخل کلبه برد. بازوم از فشار دستش در حال له شدن بود.
لبهام رو میجوییدم و طول اتاق رو طی میکردم. لعنتی توی این مه نمیتونستم حتی یک قدم جلوتر از خودم رو ببینم، چه برسه به اینکه بخوام از پنجره متوجه اطراف باشم. دلواپسیم برای رها با هر بار شلیک گلولهها بیشتر میشد. یعنی مظنون رو گرفته بودن؟ چه کسی بود؟ رها تو این گیر و ویری کجا بود؟ اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ به سرم زد دوباره بیرون برم. میدونستم تلاشهام بینتیجه میمونه، چون چند سرباز اطراف کلبهها در حال آماده باش بودن. بیخبری از اینکه چه کسی در تمام مدت پشت پرده ایستاده بود، داشت دیوونهام میکرد. بیست دقیقهای گذشت. هر چند لحظه یکبار به ساعتم نگاه میکردم. زمان خیلی کند و هیجانبار طی میشد. رهای احمق کجا بودی؟
وقتی همهمهها بیشتر شد، متوجه شدم مسافرها بیرون زدن، پس من چرا باید داخل میموندم؟ فوراً روسری بزرگم رو بدون توجه به پشت و روش روی سرم گذاشتم و خودم رو به جمعی که داشت بزرگتر میشد، رسوندم. نگاهم رو بین بقیه چرخوندم. نرگس با اون رنگ پریده و حال خرابش در آغوش انگاره بود و فاطمه زهرا و برفین هم جفت دستهای هم رو قاپیده بودن. حتی خوجیران هم از آشپزخونهاش دل کنده بود و با صدای زمختش با سروان حرف میزد؛ اما رها... رها نبود. چیزی از حرفهاشون متوجه نمیشدم. آدمها رو کنار میزدم و در بینشون به دنبال رها بودم. اون حتماً باید به اینجا میاومد. همه حضور داشتیم، پس اون کجا بود؟
- نیست.
از صدای بلندم همه سکوت کردن. حالا توجهها روی من بود. زیبا خودش رو به من رسوند و گفت:
- چی شده عزیزم؟
با نگاهی که یک جا تمرکز نمیکرد، لب زدم.
- رها!
- رها چی؟
جوابی به زیبا ندادم و کنارش زدم. در یک قدمی سروان ایستادم. با وحشت گفتم:
- رها نیست. اون... اون از کلبه بیرون شد.
سروان اخمی نشونم داد و رو به سربازهایی که در بینمون حضور داشتن، غرید.
- من گفتم کسی حق نداره بیرون بره.
قبل از اینکه کسی چیزی بگه، ضربهای به سینهی راست سروان کوبیدم تا به سمت من بچرخه و گفتم:
- اون خیلی وقت پیش بیرون رفت.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳