رها: اما اون الآن عضوی از شماست. چه بسا هم ردیف خودت شاویس خان!
شاویس با این حرفش، قهقهه عصبی زد که سرش به عقب پرت شد.
تحفه با آرامش گفت:
- داری زیادهروی میکنی رها.
رها پوزخند صدادار و حرصی زد و گفت:
- من زیادهروی میکنم یا اون مثل ترسوها هویت آیسان رو مخفی کرد، مبادا ببازه؟
خشن رخ به رخ شاویس شد و دوباره گفت:
- جایگاهت رو اشتباهی انتخاب کردی رئیس!
کلمه آخر جملهاش رو با قصد و غیظ گفت، گویا هرگز این سمت رو برای اون قبول نداشت.
دیگه داشتم عصبی میشدم. همهشون جوری داشتن رفتار میکردن، انگار منی وجود ندارم. با خشم فریاد زدم.
- دهنهاتون رو ببندین. یاسر کیه؟
صدای نفسهای من سکوت رو میشکست. زمزمه نیکان بیشتر عصبیم کرد.
- واو ماده گرگ وحشی!
با شتاب بهش نگاه کردم و تهدیدوار غریدم.
- خفه شو نیکان!
نیکان تا چندی چشم تو چشمم موند و در نهایت بیهیچ حرفی اخم محوی کرد و به زمین خیره شد. یک لحظه از گوشه چشم متوجه رها شدم که ابروهاش رو برای شاویس بالا برد. پیام نگاهشون رو نفهمیدم و این بیشتر اعصابم رو میفشرد.
شاویس نگاه کینهتوزش رو حوالهام کرد. سوالم رو دوباره تکرار کردم.
- یاسر کیه؟ اون چه ربطی به زندگی من داره؟
شاویس با نفرت جواب داد.
- هر چیزی غیر از جونور، ساخت دست آدمها!
رها: در مورد یاسر اشتباه نمیکنی؟
شاویس: هه به هر حال اون رو ساختن.
رها فریاد زد.
- اما اون ربات نیست. نفس میکشید. حتی تولید مثل کرد.
شاویس با سردی و آرامشی ظاهری لب زد.
- اما کسی براش عنوانی انتخاب نکرده. آدم؟ گرگ؟ یا گرگینه؟ چی؟ شما چی هستین؟
رها از شدت خشم به خودش میلرزید. هیچ یک از حرفهاشون رو نمیفهمیدم. ناگهان رها از روی مبل بلند شد و قبل از انفجارش سریع جمع رو ترک کرد.
با نگاهم دنبالش کردم. چی شد؟ فقط به انبوه سوالهام افزوده شده بود. حتی به یک جوابم هم نرسیده بودم.